گروه مقاله مقالات | تاریخ انتشار 6 شهریور, 1394 | نظرات 0 نظر

در گراميداشت مقام امام هشتم(ع)

قربانعلي مهري متانكلايي٭ ١- به روايت علامه دوران، ثقه الاسلام محمدبن يعقوب كليني رازي -رحِمهُ‌الله- در كتاب شريف «اصول كافي»، حضرت ثامنُ الائمه و ضامنُ الأُمه «ابوالحسن علي بن موسي الرضا (ع) » ١١ ذي‌القعده ١٤٨ هجري در مدينه به دنيا آمد، ٣٠ صفر سال ٢٠٣ به سن ٥٥

قربانعلي مهري متانكلايي٭

١- به روايت علامه دوران، ثقه الاسلام محمدبن يعقوب كليني رازي -رحِمهُ‌الله- در كتاب شريف «اصول كافي»، حضرت ثامنُ الائمه و ضامنُ الأُمه «ابوالحسن علي بن موسي الرضا (ع) » ١١ ذي‌القعده ١٤٨ هجري در مدينه به دنيا آمد، ٣٠ صفر سال ٢٠٣ به سن ٥٥ سالگي در روستاي سناآباد طوس همان جا كه اكنون مرقد و بارگاهش است با دانه‌هاي انگور يا آب انارتوسط مامون مسموم شد و به شهادت رسيد.

٢- امين و مامون دو برادر از فرزندان هارون‌الرشيدند. هارون، عراق و شام و ساير سرزمين‌هاي غرب عالم اسلام را به امين سپرد. در كشاكش قدرت، وي در جنگ با سپاه مامون عاجز شد، خود را از خلافت خلع كرد، اما طاهر ذواليمينين سر كرده سپاه مامون او را در بند كشيد، كشت و سرش را براي مامون فرستاد! يا للعجب از گردش روزگار!

٣- ياسر خادم و ريان بن صلت، مشتركا با تنظيم متني واحد گزارش مي‌كنند: چون كار خليفه مخلوع (امين) پايان گرفت و كار براي مامون سامان يافت، به حضرت رضا(ع) نامه نوشت و آن حضرت را به خراسان فرا خواند. حضرت عذرهايي آورد، اما مامون همواره با ايشان در اين باره مكاتبه مي‌كرد. امام دانست چاره‌اي جز رفتن ندارد و مامون دست از او برنمي‌دارد. از مدينه خارج شد حال آنكه امام جواد(ع) هفت سال داشت.

٤- مامون آن حضرت را از مدينه‌النبي، اما از راه بصره و فارس به مرو آورد. زيرا خوف داشت اگر از مسير كوفه و قم مي‌آورد ممكن بود شيعيان آن حضرت، سر راه را بگيرند و به طرفداري از او مانع از رفتن به مرو شوند. چنان كه در نيشابور، ازدحام آن جمعيت بزرگ از مردم شهر، مهر تاييد بر گمانه‌زني‌هاي مامون نهاد. از اين رو است كه مامون به آن حضرت نوشت راه كوهستان (يعني كوفه، همدان، نهاوند و قم) را در پيش نگير و از راه بصره و اهواز و فارس سفر كن. حضرت نيز به ناچار چنين كرد تا به مرو رسيد. مامون به آن حضرت پيشنهاد كرد قدرت و خلافت را به دست گيرد. امام نپذيرفت. مامون گفت: پس ولايتعهدي را بپذير. فرمود با شروطي مي‌پذيرم. مامون گفت: هرچه مي‌خواهي بخواه. حضرت نوشت: «من به ولايتعهدي در مي‌آيم به شرطي كه امر و نهي نكنم! فرمان نرانم! فتوا ندهم! قضاوت نكنم! عزل و نصب نسازم! امور جاري را تغيير ندهم! و مرا از همه اينها معاف داريد». مامون همه را پذيرفت.

٥- ياسر خادم گويد: چون عيد قربان فرا رسيد مامون نزد حضرت رضا (ع)
كس فرستاد. از امام خواست سوار بر مركب شود، به نماز عيد حاضر شود، نماز گزارد و خطبه بخواند. حضرت پيام داد: قطعا از شروطي كه درباره پذيرش ولايتعهدي ميان من و تو گذشت آگاهي! مامون پيام داد: من فقط مي‌خواهم دل مردم آرام يابد و از فضيلت تو آگاه گردند! امام پيوسته در اين باره جواب رد مي‌داد ولي مامون اصرار ورزيد. حضرت به رسم روزگار به مامون فرمود: ‌اي اميرالمومنين! اگر مرا از اين كار معاف داري آن را بيشتر دوست دارم و اگر معاف نسازي من مانند رسول خدا (ص) و اميرمومنان(ع) براي نماز بيرون مي‌روم. مامون گفت: هرگونه خواستي بيرون برو و دستور داد همه سرلشكران به همراه جمع مردم صبح زود در خانه حضرت حاضر شوند.

٦- راوي گويد: مردم از مرد و زن و كودك براي ديدن حضرت در سر راه‌ها و
پشت بام‌ها نشستند. سرلشكران و لشكريان نيز، در خانه امام جمع شدند. چون خورشيد دميد حضرت برخاست، غسل كرد، عمامه‌اي سفيد از جنس پنبه بر سر نهاد، يك طرفش بر سينه، طرف ديگر را بر دوش‌ها انداخت، دامن به كمر زد، سپس به همه كسانش فرمود: شما هم مثل من عمل كنيد. آنگاه عصاي پيكان‌داري به دست گرفت، بيرون آمد و ما پيشاپيش او بوديم. آن حضرت پا برهنه بود، پاي لباسش را تا نصف ساق بالا زد، لباس‌هاي ديگرش را به كمر بست، چون به راه افتاد، ما هم پيشاپيش حضرتش
به راه افتاديم. سر به آسمان برداشت، چهار تكبير گفت، به نظرمان آمد آسمان و ديوارها با او همنوا هستند. سرلشكران و مردم هم كه آماده شده، سلاح پوشيده و خود را به بهترين زيور‌ها آراسته بودند بر درِ خانه ايستادند. چون ما با چنان سر و وضعي بيرون آمديم و حضرت رضا نيز بيرون آمده بود، اندكي بر لبِ در ايستاد. سپس صدا به تكبير بلند كرد و گفت: «اللهُ اكبرُ،‌الله اكبرُ،‌الله اكبرُ،‌الله اكبرُ علي ما هدانا... و الحمدُ لله علي ما ابلانا». ما هم با صداي بلند، هم آواي با او اين اذكار را تكرار مي‌كرديم.

٧- ياسر خادم مي‌افزايد: با ديدن حضرت رضا (ع) شهر مرو از گريه و شيون به لرزه در آمد. سرلشكران نيز كه ديدند حضرت پابرهنه است، از مركب‌هاي خود فرود آمدند و كفش‌هاي خود را به كناري انداختند. حضرت مقداري راه مي‌رفت، در هر ١٠ قدمي مي‌ايستاد و سه بار تكبير مي‌گفت. به نظرمان آمد آسمان و زمين و كوه‌ها با آن حضرت همنوا بودند. شهر مرو از گريه، يكپارچه شيون شد. خبر به مامون رسيد. وزيرش
فضل بن سهل ذوالرياستين به او گفت: يا اميرالمومنين! اگر رضا- پسر فاطمه (س)- به همين روش به مصلي برسد مردم فريفته مي‌شوند. از تو روي برمي‌گردانند و به او روي مي‌آورند. صلاح كار آن است از او بخواهيد بازگردد. مامون پيام فرستاد. از امام خواست بازگردد. حضرت كفش خود را طلبيد، آن را پوشيد، سوار بر مركب شد و بازگشت. {اصول كافي، تصحيح، ترجمه و توضيح به قلم حسين استاد ولي، انتشارات دارالثقلين، چاپ اول ١٣٩٠، جلد سوم، باب زندگاني امام رضا (ع)، حديث ٧، صفحات ٣٢٦-٣٢٢}.

٨- راوي گويد: از امام رضا (ع) شنيدم اين آيه را مي‌خواند: «الم، أحسِب الناسُ ان يقُولُوا آمنا و هُم لا يفتنُون»، «الف، لام، ميم. آيا مردم پنداشته‌اند آنها را رها سازند كه گويند ايمان آورديم، اما آزمايش نشوند؟!»{عنكبوت: ١ و ٢}. آنگاه به من فرمود: مي‌داني آزمايش چيست؟ گفتم: به نظر ما مراد از آزمايش، آزمايش در دين است. فرمود: در كوره آزمايش گداخته شوند چنان كه طلا را در كوره مي‌گدازند. سپس افزود: و خالص مي‌شوند چنان كه طلا از ذرات خاك و مواد زايد جدا مي‌گردد. {همان منبع، ص ١٥، حديث ٤}

٭دبير هيات بررسي و تطبيق مصوبات دولت با قوانين مجلس

برچسب ها
#نظرات خوانندگان
ارسال نظر جدید
ثبت نظر جدید
ایمیل منتشر نخواهد شد
Captcha reload