"قانون اساسی برای همه"
سه پيام از دو رهبر
*قربانعلی مهری مَتانکلایی
1. بنيانگذار جمهوري اسلامي ايران ، حضرت آيت الله العظمي امام خميني(قَدَّسَ اللهُ سِرَّهُ الشََّریفَ) كمتر از چند ماهي پيش از رحلت و در تاريخ 11/10/1367، پيامي تاريخي، خطاب به آقاي ميخائيل گورباچف[1] رهبر وقت اتحاد جماهير وشوري،ارسال كه متن پيام با طي تشريفاتي خاص و از طريق سفير معنوي نظام، آيت الله العظمي عبدالله جوادي آملي و گروه همراه با عزيمت به مسكو، تقديم ايشان شد. دو پيام ديگر، يكي 26 سال بعد، يعني چهارشنبه 1 بهمن 1393، ديگري به فاصله كمتر از يكسال از ابلاغ پيام نخست ،يعني يكشنبه 8 آذر 1394 رهبري معظّم انقلاب در همان راستا، به صورت سرگشاده و البته خطاب به عموم جوانان غربي در اروپا و آمريكا ارسال نمود كه متن آن زينت بخش جرايد و رسانههاي داخلي و خارجي گرديد. هرسه پيام، حاوي نكات بديع، تازه و خواندني است. سرفصل هريك، به ترتيب تاريخ صدور، ذيلاً بازنويسي ميشود. مقتضيات صدور هريك از سه پيام، گستره و قلمرو مكاني مخاطب اوّل و دريافت كنندگان پیام در نامه هاي دوم و سوم و ملاحظه اوضاع و احوال حاكم بر ايران و جهان، شاخص هایی است که پيوندها، مشتركات و مفترقات مفاد سه پيام و دغدغههاي فكري دو رهبر يك كشور را در دو زمان به خوبي روشن و آشكار ميسازد. و امّا سرفصلهاي هر يك از سه پيام:
سرفصلهاي پيام امام(ره)
2. امام(ره) ضمن تمجيد و ستايش از جسارت و گستاخي آقاي گورباچف بابت تحول و بازنگري در تحليل حوادث سياسي جهان خصوصاً در رابطه با مسايل شوروي آن روز، ميگويد: «اولين مساله اي كه مطمئنّاًً باعث موفقيت شما خواهد شد اين است سياست اسلاف خود داير بر خدا زدايي و دين زدايي از جامعه كه تحقيقاً بزرگترين و بالا ترين ضربه را بر پيكر مردم كشور شوروي وارد كرده است، تجديد نظر نماييد و بدانيد كه برخورد واقعي با قضاياي جهان جز از اين طريق ميسر نيست.»
3.«جناب آقاي گورباچف! بايد به حقيقت رو آورد؛ مشكل اصلي كشور شما مسأله مالكيت و اقتصاد و آزادي نيست. مشكل شما عدم اعتقاد واقعي به خداست، همان مشكلي كه غرب را هم به ابتذال و بن بست كشيده و يا خواهد كشيد. مشكل اصلي شما مبارزه طولاني و بيهوده با خدا و مبدأ هستي و آفرينش است.»
4.« براي همه روشن است كه از اين پس كمونيسم را بايد در موزه هاي تاريخ سياسي جهان جستجو كرد، چرا كه ماركسيسم جوابگوي هيچ نيازي از نيازهاي واقعي انسان نيست چرا كه مكتبي است مادي و با ماديت نمي توان بشريت را از بحران عدم اعتقاد به معنويت كه اساسي ترين درد جامعه بشري در غرب و شرق است، به در آورد.»
5.« حضرت آقاي گورباچف! رهبر چين اولين ضربه را به كمونيسم زد و شما دومين و علي الظاهر آخرين ضربه را بر پيكر آن نواختيد. امروز ديگر چيزي با نام كمونيسم در جهان نداريم ولي از شما جداً مي خواهم كه در شكستن ديوارهاي خيالات ماركسيسم، گرفتار زندان غرب و شيطان بزرگ نشويد. اميدوارم افتخار واقعي اين مطلب را پيدا كنيد كه آخرين لايه هاي پوسيده هفتاد سال كژي جهان كمونيسم را از چهره تاريخ و كشور خود بزداييد.»
6.«آقاي گورباچف! وقتي از گلدسته هاي مساجد بعضي از جمهوري هاي شما پس از هفتاد سال بانك الله اكبر و شهادت به رسالت حضرت ختمي مرتبت صلي الله عليه و آله و سلم به گوش رسيد تمامي طرفداران اسلام ناب محمدي (ص) را از شوق به گريه انداخت؛ لذا لازم دانستم اين موضوع را به شما گوشزد كنم كه بار ديگر به دو جهان بيني مادي و الهي بينديشيد.»
7. امام(ره) با نقد معيار شناخت نزد ماديون و دهريون كه منكران وجود خدا و جهان غيب و قيامت و وحي و رسالت ميباشند و با اقامه برهان بر اثبات و حقانيت اديان الهي، خطاب به گورباچف ميگويد: «. . . اصولاً ميل نداشتيم شما را در پيچ و تاب مسائل فلاسفه اسلامي بيندازيم. فقط به يكي دو مثال ساده و فطري و وجداني كه سياسيون هم مي توانند از آن بهره ببرند بسنده مي كنيم.» آنگاه ميافزايد: «. . . انسان در فطرت خود هر كمالي را بطور مطلق مي خواهد و شما خوب مي دانيد كه انسان مي خواهد قدرت مطلق جهان باشد و به هيچ قدرتي كه ناقص است دل نبسته است. اگر عالم را در اختيار داشته باشد و گفته شود جهان ديگري هم هست فطرتاً مايل است آن جهان را هم در اختيار داشته باشد.انسان هر اندازه دانشمند باشد و گفته شود علوم ديگري هم هست، فطرتاً مايل است آن علوم را هم بياموزد.» امام(ره) در مقام استنتاج، خطاب به آقاي گورباچف ميگويد: «پس قدرت مطلق و علم مطلق بايد باشد تا آدمي دل به آن ببندد؛ آن [قدرت مطلق و علم مطلق] خداوند متعال است كه همه به آن متوجهيم گرچه خود ندانيم. انسان مي خواهد به حق مطلق برسد تا فاني در خدا شود. اصولاً اشتياق به زندگي ابدي در نهاد هر انساني نشانه وجود جهان جاويد و مصون از مرگ است.»
8.امام(ره) با دعوت از گورباچف جهت تحقيق در منابع اصيل اسلامي و پژوهش در آثار فلاسفه و انديشمندان مسلمان، مانند فارابي، بوعلي، شيخ اشراق، صدرالمتألّهين و عارف نامي مُحيالدّين بن عربي و تشویق او به اعزام نخبگان تيزهوش بلاد روس به حوزههاي علميه شيعي جهت كسب دانش و آگاهي يافتن از منازل معرفت، ميافزايد: «جناب آقاي گورباچف! اكنون بعد از ذكر اين مسائل و مقدمات از شما مي خواهم درباره اسلام به صورت جدي تحقيق و تفحص كنيد و اين نه به خاطر نياز اسلام و مسلمين به شما، كه به جهت ارزش هاي والا و جهان شمول اسلام است كه مي تواند وسيله راحتي و نجات همه ملت ها باشد و گره مشكلات اساسي بشريت را باز نمايد.»
9.امام(ره) در فراز پاياني پيام خود، يادآور ميشود: «جناب آقاي گورباچف! با آزادي نسبي مراسم مذهبي در بعضي از جمهوري هاي شوروي، نشان داديد كه ديگر اين گونه فكر نمي كنيد كه مذهب مخدّر جامعه است» و می افزاید: «آيا مذهبي كه طالب اجراي عدالت در جهان و خواهان آزادي انسان از قيود مادي و معنوي است مخدّر جامعه است؟! آري مذهبي كه وسيله شود تا سرمايه هاي مادي و معنوي كشورهاي اسلامي و غير اسلامي در اختيار ابر قدرت ها و قدرت ها قرار گيرد و بر سر مردم فرياد كشد كه دين از سياست جداست، مخدّر جامعه است. ولي اين ديگر مذهب واقعي نيست بلكه مذهبي است كه مردم ما آن را مذهب آمريكايي مي نامند.»
سرفصلهاي پيام رهبري معظّم
10.مقام معظّم رهبري با اشاره به حوادث اخير در فرانسه ناظر به عمليات تروريستي سال گذشته در محله معروف به «شارلي اِبدو» و وقايع مشابه در برخي كشورهاي غربي همچنين در پي اقدامات تروريستي ماه جاري ميلادي در پاريس خطاب به جوانان آن ديار ميگويد[2]: «من شما جوانان را مخاطب خود قرار می دهم به این سبب که آیندهی ملّت و سرزمینتان را در دستان شما می بینم و نیز حسّ حقیقتجویی را در قلبهای شما زندهتر و هوشیارتر مییابم.» امّا با اظهار تأسّف ميافزايد: «در این نوشته به سیاستمداران و دولتمردان شما خطاب نمی کنم، چون معتقدم که آنان آگاهانه راه سیاست را از مسیر صداقت و درستی جدا کردهاند.»
11.مقام رهبري، خطاب به جوانان اروپا و آمريكاي شمالي ميگويد: «سخن من با شما دربارهی اسلام است و بهطور خاص، دربارهی تصویر و چهرهای که از اسلام به شما ارائه میگردد.» ايشان با انگشت نهادن بر فروپاشي شوروي سابق ميگويد: «از دو دهه پیش به این سو یعنی تقریباً پس از فروپاشی اتّحاد جماهیر شوروی، تلاشهای زیادی صورت گرفته است تا این دین بزرگ، در جایگاه دشمنی ترسناک نشانده شود.»
12.رهبري با تحسين برانگیز خواندن مطالعات انتقادي اخير محققين و مورّخين غربي پيرامون تاريخ و اقدام آنان در ابراز سرافكندگي دربرابر عملكرد دولتهاي غربي از بردهداري، ستم بر رنگين پوستان و غيرمسيحيان، خونريزيهاي مرسوم به نام مذهب بين كاتوليك و پروتستان و يا به اسم ملّيت و قوميّت در جنگهاي اول و دوم جهاني و استعمار و استثمار ملتها، خطاب به جوانان غربي ميگويد: « هدف من نیز از بازگوکردن بخشی از این فهرست بلند، سرزنش تاریخ نیست، بلکه از شما میخواهم از روشنفکران خود بپرسید چرا وجدان عمومی در غرب باید همیشه با تأخیری چند ده ساله و گاهی چند صد ساله بیدار و آگاه شود؟ چرا بازنگری در وجدان جمعی، باید معطوف به گذشتههای دور باشد نه مسائل روز؟ چرا در موضوع مهمّی همچون شیوهی برخورد با فرهنگ و اندیشهی اسلامی، از شکلگیری آگاهی عمومی جلوگیری میشود؟»
13.مقام رهبري با تقبيح و ناروا شمردن ساختار قدرت در جهان امروز و اقدام نابخردانه صاحبان قدرت در تحقير و ايجاد نفرت و ترس موهوم از اسلام و مسلمانان ميپرسد: «مگر چه معانی و ارزشهایی در اسلام، مزاحم برنامهی قدرتهای بزرگ است و چه منافعی در سایهی تصویرسازی غلط از اسلام، تأمین می گردد؟» و می افزاید: «خواستهی اوّل من این است که دربارهی انگیزههای این سیاهنمایی گسترده علیه اسلام پرسش و کاوش کنید. خواستهی دوم من این است که در واکنش به سیل پیشداوریها و تبلیغات منفی، سعی کنید شناختی مستقیم و بیواسطه از این دین به دست آورید. منطق سلیم اقتضاء می کند که لااقل بدانید آنچه شما را از آن می گریزانند و می ترسانند، چیست و چه ماهیّتی دارد. . . اجازه ندهید ریاکارانه، تروریستهای تحت استخدام خود را به عنوان نمایندگان اسلام به شما معرفی کنند. اسلام را از طریق منابع اصیل و مآخذ دست اوّل آن بشناسید. با اسلام از طریق قرآن و زندگی پیامبر بزرگ آن (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) آشنا شوید.»
14.رهبري معظّم در دومين نامه ارسالي (3) خطاب به عموم جوانان در كشورهاي غربي با بيان اين مطلب كه " امروز تروريسم درد مشترك ماو شما است " و با طرح اين پرسش مهم كه " چگونه ممكن است از يكي از اخلاقي ترين و انساني ترین مكاتب ديني جهان كه در متن بنيادين خود ، گرفتن جان يك انسان را به مثابه ي كشتن همه ي بشريت مي داند ، زباله اي مثل داعش بيرون بيايد ؟ " اظهار مي دارد : " من از شما جوانان مي خواهم كه بر مبناي يك شناخت درست و با ژرف بيني و استفاده از تجربه هاي ناگوار، بنيان هاي يك تعامل صحيح و شرافتمندانه را با جهان اسلام پي ريزي كنيد. در اين صورت ،در آينده اي نه چندان دور خواهيد ديد بنايي كه بر چنين شالوده اي استوار كرده ايد ، سايه ي اطمينان واعتماد را بر سر معمارانش مي گستراند،گرماي امنيت و آرامش را به آنان هديه مي دهد، و فروغ اميد به آينده اي روشن را بر صفحه گيتي مي تاباند."
15.مقا م رهبري خطاب به جوانان غرب ميگويد: «من در اینجا مایلم بپرسم آیا تاکنون خود مستقیماً به قرآن مسلمانان مراجعه کردهاید؟ آیا تعالیم پیامبر اسلام (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) و آموزههای انسانی و اخلاقی او را مطالعه کردهاید؟ آیا تاکنون به جز رسانهها، پیام اسلام را از منبع دیگری دریافت کردهاید؟ آیا هرگز از خود پرسیدهاید که همین اسلام، چگونه و بر مبنای چه ارزشهایی طیّ قرون متمادی، بزرگترین تمدّن علمی و فکری جهان را پرورش داد و برترین دانشمندان و متفکّران را تربیت کرد؟»
16.رهبري معظّم از جوانان غرب ميخواهد: «امروز که ابزارهای ارتباطاتی، مرزهای جغرافیایی را شکسته است، اجازه ندهید شما را در مرزهای ساختگی و ذهنی محصور کنند.» و در مقام توصيه به آنان ميافزايد: «تلاش در جهت یافتن پاسخ این پرسشها، فرصت مغتنمی را برای کشف حقیقتهای نو پیش روی شما قرار میدهد. بنابراین، این فرصت را برای فهم صحیح و درک بدون پیشداوری از اسلام از دست ندهید تا شاید به یُمن مسئولیّتپذیری شما در قبال حقیقت، آیندگان این برهه از تاریخ، تعامل غرب با اسلام را با آزردگی کمتر و وجدانی آسودهتر به نگارش درآورند.»
تحليل و ارزيابي
17.نكات مهم و كليدي پيامها، از متن هر سه نامه، استخراج و تحرير يافت. مهمترين نقطه افتراق آن است كه امام(ره) بنا به مقتضا و مصالح دوران، شخص گورباچف را به عنوان رهبر و بزرگ يك امپراطوري رو به زوال كه نقش بيبديل و تأثيرگذار در انقراض آن داشت مورد خطاب قرار داد. و امّا رهبري نظام، با ابراز نااميدي از دولتمردان و سياستگذاران، تودهي مردم، خاصّه با برجسته نمودن نقش جوانان مغرب زمين، آنان را به عنوان اميدهاي آينده آن ممالك، مخاطبان پيام خويش ساختهاند. هر دو اقدام، حكايت از موقع شناسي و هوشياري دو رهبر از يك مملكت در دو برهه از تاريخ نزديك به هم دارد.
18.شيوه امام(ره) يادآور سيره پيامبر اكرم(ص) در ارسال نامه و اعزام سفير نزد حاكمان آن وقت در اطراف مدينةالنّبي و مقرّ نوپاي حاكميت اسلام است، كما اينكه در سنت الهي نيز، موسي و هارون(ع) براي تبليغ پيام الهي به دربار فرعون عزيمت نموده ، و هدهد حامل نامه جناب سليمان(ع) به بارگاه بلقيس، ملكه سبا مي گردد. مولي الموحدين(ع) نيز در روزهاي واپسين عمر شريفش، پيامش را متوجه همه جهانيان از امتها و ملّتها مينمايد و گويا تأسّي رهبري نظام به مرام و مسلك ايشان است كه نامه و پيام را خطاب به ملّتها صادر ميكند نه به دولتها.
19.امّا نقاط اشتراك در هر سه پيام:
اولا - در هر سه پيام، رعايت ادب و احترام در مواجهه با مخاطب در نامه اول و مخاطبين در نامه هاي دوم و سوم موج ميزند. خطابات با آوردن اوصاف و القاب، معلوم است. اين روش، يادآور سيره رسول مكرم اسلام است كه ميفرمود: «اَدَّبَني رَبّي فَاَحْسَنَ تَأديبي». عصبانيت، تحقير، توهين ، ملامت و سرزنش در پيامها متوجه مخاطبين نيست. تعليم مكارم اخلاق و مَعاليِ آداب است.
ثانیا- در هرسه پيام، عظمت اسلام و قرآن، همراه با غربت و مظلوميت آن و همچنين حقانيت پيامبر(ص) آورنده دين و كتاب مورد يادآوري قرار ميگيرد.
ثالثا- در هرسه پيام، با ادبياتي فاخر و ستودني، مخاطبين را به تحدّي فراميخوانند. از آنان ميخواهند با مراجعه به منابع و مآخذ اصيل اسلامي و قرآني و آشنائي يافتن با معارف بلند نبوي(ص) و با رعايت انصاف در مقام قضاوت و داوري برآيند آيا در دين مبين اسلام و كتاب هدايت قرآن، نكتهاي مبهم و ترسآور قرار دارد كه با تمسّك به آن، اسلام هراسي را ابزار قرار داده و در پناه اين حربه ناصواب، مردمان را از نزديك شدن به آن ميهراسانند؟
20- اما ، اين نكته را نبايد از نظر دور داشت كه صدور پيامها با توجه به مخاطب و مخاطبين آن، چون ابتدا چنين مينماياند فقط مصرف و كاربرد خارجي دارد، لذا ممكن است برخي را وهم و گمان بردارد كه مشكل در داخل ايران حل شده است و اكنون بايد به رفع مشكل جهان همّت گماشت. بايد از اينان پرسيد اگر «ديگر هراسي» كه در جهان غرب باب شده است و مقصودشان از «ديگري» عبارت باشد از اسلام، قرآن و مسلمين!!، آيا در جهان اسلام و در ميان پيروان يك مذهب در يك شهر و ديار، ميتوان «همديگر هراسي!!» را امري پسنديده دانست كه امروزه چون غدّهاي سرطاني اساس و اركان "همبستگي ملي" را آن هم معالاسف زير چتر اسلام ، قرآن و تشيّع تهديد ميكند؟! با نگاهي گذرا به صفحات روزنامه ها، كافي است آگاه شويم چگونه جناحي، جناح ديگر را با شنيعترين الفاظ و القاب به باد ناسزا ميگيرد؟ و از جَرگه ی اسلام و قرآن و نظام و ملّت و مملکت، بیرونشان می شمارد؟ این خودشیفتگی ها و تمامیّت خواهی ها اگر مهار نشود ارکان وحدت و انسجام ملّی و میهنی را دچار آسیب های جبران ناپذیر خواهد کرد. بنابراین باید مراقبت کرد تا دردمندان، روزی از سر ناچاری در خلوت خود با خود نسرایند: «چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است». «سخن سربسته گویم با حریفان/ خدا را زین معمّا پرده بردار»{دیوان حافظ، غزل 245}.
21- مگر ما مسلمانان نخواندهايم و نشنيدهايم نداي قرآن را آنگاه كه ميفرمايد : «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِن جَاءكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَأٍ فَتَبَيَّنُوا أَن تُصِيبُوا قَوْمًا بِجَهَالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلَى مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِينَ» [س49 حجرات:6] مگر نمي گويد: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ»[س49 حجرات:10] مگر برحذر نميدارد: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا يَسْخَرْ قَومٌ مِّن قَوْمٍ عَسَى أَن يَكُونُوا خَيْرًا مِّنْهُمْ وَلَا نِسَاءٌ مِّن نِّسَاءٍ عَسَى أَن يَكُنَّ خَيْرًا مِّنْهُنَّ وَلَا تَلْمِزُوا أَنفُسَكُمْ وَلَا تَنَابَزُوا بِالْأَلْقَابِ بِئْسَ الاِسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإِيمَانِ وَمَن لَّمْ يَتُبْ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ» [س49حجرات:11] آيا هشدار نميدهد: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيرًا مِّنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَلَا تَجَسَّسُوا وَلَا يَغْتَب بَّعْضُكُم بَعْضًا أَيُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَن يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتًا فَكَرِهْتُمُوهُ وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَّحِيمٌ»[س49حجرات:12] و مگر ارشاد نميكند: «يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُم مِّن ذَكَرٍ وَأُنثَى وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ»[س49حجرات:13] آيا به مناسبت ديگر نمي فرمايد: « . . . فَبَشِّرْ عِبَادِ*الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُوْلَئِكَ الَّذِينَ هَدَاهُمُ اللَّهُ وَأُوْلَئِكَ هُمْ أُوْلُوا الْأَلْبَابِ» [س39 زمر:18-17] آيا با تنفس در فضاي مسموم مي توان باور داشت تا اقوال متفاوت از يكديگر شنيده شود؟! و در امور کشورداری «اتّباع احسن» نهادینه شود و «انتخاب اصلح» از قول به عمل درآید؟!
22- آيا سزاوار نيست پيروان مذاهب گوناگون از مسلمانان، آنگاه كه در صدد نقد و تحليل نسبت به يكديگر بر ميآيند، خاصه دو فرقه بزرگ شيعه و سني، نقدها و تحليلها را در خطاب به بزرگان يكديگر و به پيروان مذهب مقابل با حفظ احترامات و رعايت آداب و مروّت، نثار يكديگر سازند، آنگونه كه در پيام دو رهبر خطاب به مخاطب و مخاطبانشان آمده است؟ مخاطب و مخاطبيني كه بيرون از حوزه اسلام و قرآن، بلكه بيرون از دايره ايمان ما مسلمانان بوده و ميباشند. آيا نوع تعامل بين مذاهب اسلامي ، همان است كه " مجمع تقريب بين المذاهب الاسلامي " تحت زعامت آيت الله العظمي بروجردي (ره) در پي آن بود؟ آیا تداوم آن سیره و سنّت حسنه را نمی توان در فتواي تاريخي مقام معظّم رهبري ناظر به حرمت سَبّ و لعن همسر يا همسران پيامبر (ص) مورد پيگيري قرار داد؟!
23- آيا جرايد و نشريات و اصحاب قلم و بيان از جناحها و جمعيتهاي سياسي و ديني كه همگي مفتخر به زندگي زير چتر نظام جمهوري اسلامي ايران هستند، نمي توانند در مشافهه و مواجهه با يكديگر، برادرانهتر و مؤدّبانهتر با يكدگير سخن بگويند. يكديگر را نقد و تحليل نمايند. حتی در صدد تخطئه مواضع همديگر برآیند اما در چارچوب ادب و احترام به يكديگر؟! از اين رو به چنين ماجراجويان و غوغاسالاران مردود از ناحيه عقل و نقل، بايد گفت: خيالتان برندارد كه مشكل داخل حلّ است و اكنون بايد به فكر تسخير افكار و اذهان جهان و جهانيان باشيم. بیاییم نكته ها و نقطه هاي ظریف و هشدار دهنده در متن پيامها را به گوش جان بشنویم و از نظر دور نداریم . چون ما نيز در جاي خود ، مخاطب و مخاطبان پياميم. در استقبال از پیام های صادره، ما نیز مکلّف به بازگشت به متن قرآن کریم و سنّت عترت طاهره سلام الله علیهم اجمعین می باشیم.
24- از امتيازات كتاب قرآن مجيد و دين مبين اسلام، آن است كه خداوند به شهادت آيات فراواني از كلام الله مجيد، عموم جهانيان را پس از تعليم و فراگيري كتاب به تفقّه و تفكّر و تدبردر آن فرا ميخواند، ضمناً با تحَدّي ، يعني «هَلْ مِن مبارز طلبي»، همگان را به هماوردي طلبيده و از آنان ميخواهد اگر ميتوانند سوره اي شبيه آنچه در قرآن مجيدش آورده است بياورند. اين تحدّي و هماورد و هل مِن مبارزطلبي، حاوي پيام زيبائي است، وآن اين است كه اسلام و شريعت هر آنچه هست همين است كه در قالب آيات قرآن از صدر تا ذيل اين كتاب متين، با طي تشريفات زيبا، ستودني و خواندني از عالم ملكوت بر قلب نازنين رسول مكرّمش در عالم مُلك نازل شد. تماماً و بدون هرگونه كم و كاست. براي عموم خوانده شد، عالي و داني مخاطب اين كلامند، هركس به ظرفيت و سعه ي وجوديش از آن بهرهمند است. رسول و آل ايشان (ع) در اعلي مراتب و ديگران به حسب الاقرب فالاقرب، قادر به فهم و درك و آگاهي از اين بي كران درياي معارف اند. غرض آنكه، اسلام وقرآن، هرآنچه است همين است كه ظاهر است و بر مَلا و در دسترس همگان است و قابل نقد و بررسي. خداوند متعال نيز همين كتاب ظاهر و پيامبر و پيامش را در معرض تحدّي و هماوردي قرار داده است.
25- آنچه كه باطن است نه آنكه مربوط به متن دين باشد، بلكه مربوط به فهم و درك ما و شما از آن دين مبين است. «قوُلوُا لا الهَ الّا اللهَ تُفلِحوُا» را همگان از عالم و عامي و عالي و داني ميفهمند، اما مخاطبينِ ظاهر پيام، ممكن است حسب مراتب علمي، ذوقي، اشراقي، عرفاني ، عقلي ، نقلي ، روائي ، كشفي ، شهودي و . . .، علاوه بر فهم پايهاي و بنيادي و اساسي اين پيام روشن و آشكار، به مراتب و منازل ديگري از فهم و معرفت نيز نايل شوند. اما آنچه واجد وصف حجيّت است همان است كه عالي و داني با اندك تأمّل و توجّه به آن ميرسند. يعني همان پايه و كف معرفت و علم، حجّت است. آيا ميتوان براي معارف الهي، سقف و نهايت قرار داد؟ نه! هرگز. چرا؟ چون علم و معرفت رو به سوي بينهايت دارد. علمِ مطلق، ذات اقدس تبارک و تعالی است. هرآنچه در فهم و دركش بالا بروي و ارتقاء يابي، به پلههايي از دانش ميرسي، اما چون مانند كوه عَنقاء و قلّه قاف، ناپيدا و غير قابل دسترس است، به پله آخر نميرسي. چون اصلاً نردبان دانش ، پله آخر ندارد. بينهايت و لايتناهي است. پلّه ی آخر، خداست. آيا خدا نهايت دارد؟ ورود به اين ميدان وسيع ، تازه اول مشكل است. لذا آنان كه به مراتبي از دانش رسيدهاند عاجزانه ميگويند: «تا بدانجا رسيد دانش من/ كه بدانم همي كه نادانم». نادان در برابر علم مطلق، نه در برابر افراد عامي و مادون. «و فَوقَ كلِّ ذي علمٍ عليمٌ»(یوسف: 76). مقصود آنكه، اسلام و قرآن و تشيّع، هرآنچه دارند ظاهر است و آشكار. اسلام و تشيّع، مذهب باطني نيست، آنگونه كه اسماعيليه ميگويند. و الّا تأويل بردار و تحوّل بردار ميشد. آن وقت سنگ روي سنگ بند نميشد.
دعوت به واقعيت
26- تَحَدّي و هل من مبارز طلبي، نوعي دعوت عموم جهانيان به واقعيت است. امام علي(ع) مي فرمايد: «النّاسُ اعداءُ ماجَهِلوُا . . .» يعني شماري از آدمها دشمن جهل خويش هستند. يعني با چيزي دشمني ميورزند كه برداشت و تصور غلطي از آن دارند. اين تصوير و تصوّر غلط و حتي متضادّ از واقعيت را ميتوان در دوران خود آن حضرت آدرس داد. آن هنگام كه در محراب مسجد كوفه، به ضرب شمشير اَشقي الاَشقياء از پا در ميآيد، كساني در شام آن روز، انگشت حيرت به دندان ميگَزيدند كه «مگر علي(ع) نماز هم ميخواند كه در محراب عبادت شهيدش كرده باشند؟!» علماي جامعه شناس و آشنا به جريان آزاد اطلاعات گفته اند و ميگويند: «جاده ي خبري براي هميشه يكطرفه نميماند و با بيداري مردم ، به جاده دو طرفه تبديل ميشود». در پي دو طرفه شدن نسبي- و نه كامل- جاده ي اطلاع رساني كه اين روش هم اكنون به فرهنگ رسانهاي دنيا تبديل شده است و علي رغم آنكه هنوز دروغ هاي فراواني از اين جادهها از طريق رسانههاي صهيونيستي و استكباري به جهان مخابره ميشود، اما به هر حال بارقههاي روشني از اميد، جهت فراهم آمدن امكان دستيابي آزاد به اطلاعات و اخبار صحيح و درست نيز كمابيش به چشم ميخورد. از اين رو است كه روزي از مظلوم اعاده ي اعتبار مي شود . آيا تاريخ با به افتضاح كشاندن امويان ، مروانيان و ... ، از علي و اولادش (ع) اعاده اعتبار نخواهد كرد؟!چنين است كه امير كلام ، امام علي ابن ابيطالب (ع) مي فرمايد : " للحقِ دولهٌ و للباطلِ جولهٌ" دوران تاخت و تاز ها و ژاژ خواهي هاي ياوه گویان قطعاً به سر خواهد آمد.
27- در اين اوضاع واحوال، مؤثّرترين راه مقابله، با دروغ پردازيها و سياهنمائيها، دعوت از مخاطبان براي مراجعه مستقيم و بيواسطه به «واقعيّت» است. چرا كه در اين حالت، مخاطب ميتواند «واقعيت» را نه آنگونه كه در هالهاي از توهّمات و دروغپردازيها پنهان شده است ، بلكه آنگونه كه هست ببيند وبه ارزيابي بنشيند. براي دعوت به واقعيت، لازم است تصويري واقعي و روشن از «واقعيت» داده شود به گونهاي كه مخاطب با مشاهده و ارزيابي آن و مقايسه اين تصوير واقعي با انگارههاي دروغ و تهمت بتواند از توهم خارج شود. اين شیوه، يكي از كارآمدترين و مؤثّرترين روشها براي كشف واقع است. داعي و فراخوان دهنده ميتواند با طرح پرسشهاي اساسي و بنيادي همراه با دادن " كليد واژههاي" پاسخ به سوالها يعني دادن «پرسشنامهها» و «پاسخنامهها»ي درست، مخاطبان را علاوه بر واداشتن به انديشه و تدبّر، با مراجعه به متن واقعيتها به كاووش و تكاپو و پژوهش فرا بخواند.
28- اقدام دو رهبر فرزانه از يك نظام در دادن فراخوان عمومي ، يكي به كارگزاران و ديگري به نسل جوان اروپا و امريكا در مراجعه مستقيم به متن واقعيت و حوزه وقلمرو دين و شريعت اسلام و تشيّع، امري است حكيمانه، ستودني، هوشيارانه و موقع شناسانه. اميد آنكه در كنار تمجيد و ستايش اهل قلم و اصحاب جرايد و نشريات، علاوه بر بعد خارجي در ابعاد ملي و داخلي نيز سرلوحه خيل عظيم تشنگان علوم و معارف اصيل اسلامي قرار گرفته و در كنار آشنا شدن با حقيقت و واقعيت دين، درصدد آشتي با آن برآيند.
*«دبیر هیأت بررسی و تطبیق مصوبات دولت با قوانین مجلس»
دوشنبه 09 /09/ 1394
[1] - متن پيام امام خميني(ره) به ميخائيل گورباچف رهبر اتحاد جماهير شوروي، مورخ 11 ديماه 1367 به شرح ذيل ميباشد:
« جناب آقاي گورباچف صدر هيأت رئيسه اتحاد جماهير سوسياليستي شوروي!
با اميد خوشبختي و سعادت براي شما و ملت شوروي از آنجا كه پس از روي كار آمدن شما چنين احساس مي شود كه جنابعالي در تحليل حوادث سياسي جهان خصوصاً در رابطه با مسائل شوروي در دور جديدي از بازنگري و تحول و برخورد قرار گرفته ايد و جسارت و گستاخي شما در برخورد با واقعيات جهان چه بسا منشأ تحولات و موجب به هم خوردن معادلات فعلي حاكم بر جهان گردد، لازم ديدم نكاتي را يادآور شوم هر چند ممكن است حيطه تفكر و تصميمات جديد شما تنها روشي براي حل معضلات حزبي و در كنار آن حل پاره اي از مشكلات مردمتان باشد ولي به همين اندازه هم شهامت تجديد نظر در مورد مكتبي كه ساليان سال فرزندان انقلابي جهان را در حصارهاي آهنين زنداني نموده بود، قابل ستايش است و اگر به فراتر از اين مقدار فكر مي كنيد اولين مساله اي كه مطمئناًً باعث موفقيت شما خواهد شد اين است سياست اسلاف خود داير بر خدا زدايي و دين زدايي از جامعه كه تحقيقا بزرگترين و بالا ترين ضربه را بر پيكر مردم كشور شوروي وارد كرده است، تجديد نظر نماييد و بدانيد كه برخورد واقعي با قضاياي جهان جز از اين طريق ميسر نيست. البته ممكن است از شيوه هاي ناصحيح و عملكردهاي غلط قدرتمندان پيشين كمونيسم در زمينه اقتصاد، باغ سبز دنياي غرب رخ بنمايد؛ ولي حقيقت جاي ديگري است. شما اگر بخواهيد در اين مقطع تنها گره هاي كور اقتصادي سوسياليسم و كمونيسم را با پناه بردن به كانون سرمايه داري غرب حل كنيد نه تنها دردي از جامعه خويش را دوا نكرده ايد كه ديگران بايد بيايند و اشتباهات شما را جبران كنند. چرا كه امروز اگر ماركسيسم در روش هاي اقتصادي و اجتماعي به بن بست رسيده است دنياي غرب هم در همين مسائل – البته به شكل ديگر- و نيز در مسائل ديگر گرفتار حادثه است.
جناب آقاي گورباچف! بايد به حقيقت رو آورد؛ مشكل اصلي كشور شما مسأله مالكيت و اقتصاد و آزادي نيست. مشكل شما عدم اعتقاد واقعي به خداست، همان مشكلي كه غرب را هم به ابتذال و بن بست كشيده و يا خواهد كشيد. مشكل اصلي شما مبارزه طولاني و بيهوده با خدا و مبدأ هستي و آفرينش است.
جناب آقاي گورباچف! براي همه روشن است كه از اين پس كمونيسم را بايد در موزه هاي تاريخ سياسي جهان جستجو كرد، چرا كه ماركسيسم جوابگوي هيچ نيازي از نيازهاي واقعي انسان نيست چرا كه مكتبي است مادي و با ماديت نمي توان بشريت را از بحران عدم اعتقاد به معنويت كه اساسي ترين درد جامعه بشري در غرب و شرق است، به در آورد.
حضرت آقاي گورباچف! ممكن است شما اثباتا در بعضي جهات به ماركسيسم پشت نكرده باشيد و از اين پس هم در مصاحبه ها اعتقاد كامل خودتان را به آن ابراز كنيد، ولي خود مي دانيد كه ثبوتاً اين گونه نيست. رهبر چين اولين ضربه را به كمونيسم زد و شما دومين و علي الظاهر آخرين ضربه را بر پيكر آن نواختيد. امروز ديگر چيزي با نام كمونيسم در جهان نداريم ولي از شما جداً مي خواهم كه در شكستن ديوارهاي خيالات ماركسيسم، گرفتار زندان غرب و شيطان بزرگ نشويد. اميدوارم افتخار واقعي اين مطلب را پيدا كنيد كه آخرين لايه هاي پوسيده هفتاد سال كژي جهان كمونيسم را از چهره تاريخ و كشور خود بزداييد. امروز ديگردولت هاي همسو با شما كه دلشان براي وطنشان و مردمشان مي طپد، هرگز حاضر نخواهند شد بيش از اين منافع زيرزميني و رو زميني كشورشان را براي اثبات موفقيت كمونيسم كه صداي شكستن استخوان هايش هم به گوش فرزندانشان رسيده است، مصرف كنند. آقاي گورباچف! وقتي از گلدسته هاي مساجد بعضي از جمهوري هاي شما پس از هفتاد سال بانك الله اكبر و شهادت به رسالت حضرت ختمي مرتبت صلي الله عليه و آله و سلم به گوش رسيد تمامي طرفداران اسلام ناب محمدي (ص) را از شوق به گريه انداخت؛ لذا لازم دانستم اين موضوع را به شما گوشزد كنم كه بار ديگر به دو جهان بيني مادي و الهي بينديشيد. ماديون معيار شناخت در جهان بيني خود را حس دانسته و چيزي كه محسوس نباشد، از قلمرو علم بيرون مي دانند و هستي را همتاي ماده دانسته و چيزي را كه ماده ندارد، موجود نمي دانند. ظاهراً جهان غيب مانند وجود خداوند تعالي و وحي و نبوت و قيامت را يكسره افسانه مي دانند. در حالي كه معيار شناخت در جهان بيني الهي اعم از حس و عقل مي باشد و چيزي كه معقول باشد، داخل در قلمرو علم مي باشد گرچه محسوس نباشد. لذا هستي اعم از غيب و شهادت است و چيزي كه ماده ندارد مي تواند موجود باشد و همانطور كه موجود مادي به مجرد استناد دارد، شناخت حسي نيز به شناخت عقلي متكي است. قرآن مجيد اساس تفكر مادي را نقد مي كند و به آنان كه بر اين پندارند كه خدا نيست وگرنه ديده مي شد (لن نومن لك حتي نري الله جهره) مي فرمايد: (لا تدركه الابصار و هو يدرك الابصار و هو اللطيف الخبير). از قرآن عزيز و كريم و استدلالات آن در موارد وحي و نبوت و قيامت بگذريم كه از نظر شما اول بحث است. اصولاً ميل نداشتيم شما را در پيچ و تاب مسائل فلاسفه اسلامي بيندازيم. فقط به يكي دو مثال ساده و فطري و وجداني كه سياسيون هم مي توانند از آن بهره ببرند بسنده مي كنيم: اين از بديهيات است كه ماده و جسم هرچه باشد از خود بي خبر است. يك مجسمه سنگي يا مجسمه مادي انسان هر طرف آن از طرف ديگرش محجوب است، در صورتي كه به عيان مي بينيم كه انسان و حيوان از همه اطراف خود آگاه است؛ مي داند كجاست، در محيطش چه مي گذرد، در جهان چه غوغايي است.
پس در حيوان و انسان چيز ديگري است كه فوق ماده است و از عالم ماده جدا است و با مردن ماده نمي ميرند و باقي است. انسان در فطرت خود هر كمالي را بطور مطلق مي خواهد و شما خوب مي دانيد كه انسان مي خواهد قدرت مطلق جهان باشد و به هيچ قدرتي كه ناقص است دل نبسته است. اگر عالم را در اختيار داشته باشد و گفته شود جهان ديگري هم هست فطرتاً مايل است آن جهان را هم در اختيار داشته باشد.
انسان هر اندازه دانشمند باشد و گفته شود علوم ديگري هم هست، فطرتاً مايل است آن علوم را هم بياموزد. پس قدرت مطلق و علم مطلق بايد باشد تا آدمي دل به آن ببندد؛ آن خداوند متعال است كه همه به آن متوجهيم گرچه خود ندانيم. انسان مي خواهد به حق مطلق برسد تا فاني در خدا شود. اصولاً اشتياق به زندگي ابدي در نهاد هر انساني نشانه وجود جهان جاويد و مصون از مرگ است. اگر جناب عالي ميل داشته باشيد در اين زمينه ها تحقيق كنيد مي توانيد دستور دهيد كه صاحبان اين گونه علوم علاوه بر كتب فلاسفه غرب، در اين زمينه ها به نوشته هاي فارابي و بوعلي سينا (رحمت الله عليهما) در حكمت مشاء مراجعه كنند تا روشن شود كه قانون عليت و معلوليت كه هر گونه شناختي بر آن استوار است، معقول است نه محسوس، و ادراك معاني كلي و نيز قوانين كلي كه هرگونه استدلال بر آن تكيه دارد معقول است نه محسوس و نيز به كتاب هاي سهروردي (رحمت الله عليه) در حكمت اشراق مراجعه نموده و براي جنابعالي مشخص كنند كه جسم هر موجود مادي ديگر، به نور صرف كه منزه از حس مي باشد نيازمند است و ادراك شهودي ذات انسان از حقيقت خويش مبرا از پديده حسي است و از اساتيد بزرگ بخواهيد تا به حكمت متعاليه صدر المتألهين (رضوان الله تعالي عليه و حشرت الله مع النبيين و الصالحين) مراجعه نمايند تا معلوم گردد كه حقيقت علم همانا وجودي است مجرد از ماده و هرگونه انديشه از ماده منزه است و به احكام ماده محكوم نخواهد شد. ديگر شما را خسته نمي كنم و از كتب عرفا و بخصوص محي الدين بن عربي نام نمي برم كه اگر خواستيد از مباحث اين بزرگ مرد مطلع گرديد، تني چند از خبرگان تيزهوش خود را كه در اين گونه مسائل قوياً دست دارند، راهي قم گردانيد تا پس از چند سالي با توكل به خدا از عمق لطيف باريكتر از موي منازل معرفت آگاه گردند كه بدون اين سفر آگاهي از آن امكان ندارد.
جناب آقاي گورباچف! اكنون بعد از ذكر اين مسائل و مقدمات از شما مي خواهم درباره اسلام به صورت جدي تحقيق و تفحص كنيد و اين نه به خاطر نياز اسلام و مسلمين به شما، كه به جهت ارزش هاي والا و جهان شمول اسلام است كه مي تواند وسيله راحتي و نجات همه ملت ها باشد و گره مشكلات اساسي بشريت را باز نمايد. نگرش جدي به اسلام ممكن است شما را براي هميشه از مساله افغانستان و مسائلي از اين قبيل در جهان نجات دهد. ما مسلمانان جهان را مانند مسلمانان كشور خود دانسته و هميشه خود را در سرنوشت آنان شريك مي دانيم. با آزادي نسبي مراسم مذهبي در بعضي از جمهوري هاي شوروي، نشان داديد كه ديگر اين گونه فكر نمي كنيد كه مذهب مخدر جامعه است. راستي مذهبي كه ايران را در مقابل ابر قدرت ها چون كوه استوار كرده است مخدر جامعه است؟! آيا مذهبي كه طالب اجراي عدالت در جهان و خواهان آزادي انسان از قيود مادي و معنوي است مخدر جامعه است؟! آري مذهبي كه وسيله شود تا سرمايه هاي مادي و معنوي كشورهاي اسلامي و غير اسلامي در اختيار ابر قدرت ها و قدرت ها قرار گيرد و بر سر مردم فرياد كشد كه دين از سياست جداست، مخدر جامعه است. ولي اين ديگر مذهب واقعي نيست بلكه مذهبي است كه مردم ما آن را مذهب آمريكايي مي نامند. در خاتمه صريحاً اعلام مي كنم كه جمهوري اسلامي ايران به عنوان بزرگ ترين و قدرتمندترين پايگاه جهان اسلام به راحتي مي تواند خلا اعتقادي نظام شما را پر نمايد و در هر صورت كشور ما همچون گذشته به حسن همجواري و روابط متقابل معتقد است و آن را محترم مي شمارد. »
و السلام علي من اتبع الهدي
روح الله الموسوي الخميني
[2] - متن پيام مقام معظم رهبري به جوانان اروپا و آمريكاي شمالي در مورخ 1بهمن ماه 1393 به شرح ذيل است:
«بسم الله الرّحمن الرّحیم
به عموم جوانان در اروپا و امریکای شمالی
حوادث اخیر در فرانسه و وقایع مشابه در برخی دیگر از کشورهای غربی مرا متقاعد کرد که دربارهی آنها مستقیماً با شما سخن بگویم. من شما جوانان را مخاطب خود قرار میدهم؛ نه به این علّت که پدران و مادران شما را ندیده میانگارم، بلکه به این سبب که آیندهی ملّت و سرزمینتان را در دستان شما میبینم و نیز حسّ حقیقتجویی را در قلبهای شما زندهتر و هوشیارتر مییابم. همچنین در این نوشته به سیاستمداران و دولتمردان شما خطاب نمیکنم، چون معتقدم که آنان آگاهانه راه سیاست را از مسیر صداقت و درستی جدا کردهاند. سخن من با شما دربارهی اسلام است و بهطور خاص، دربارهی تصویر و چهرهای که از اسلام به شما ارائه میگردد. از دو دهه پیش به این سو ــ یعنی تقریباً پس از فروپاشی اتّحاد جماهیر شوروی ــ تلاشهای زیادی صورت گرفته است تا این دین بزرگ، در جایگاه دشمنی ترسناک نشانده شود. تحریک احساس رعب و نفرت و بهرهگیری از آن، متأسّفانه سابقهای طولانی در تاریخ سیاسی غرب دارد. من در اینجا نمیخواهم به «هراسهای» گوناگونی که تاکنون به ملّتهای غربی القاء شده است، بپردازم. شما خود با مروری کوتاه بر مطالعات انتقادی اخیر پیرامون تاریخ، میبینید که در تاریخنگاریهای جدید، رفتارهای غیر صادقانه و مزوّرانهی دولتهای غربی با دیگر ملّتها و فرهنگهای جهان نکوهش شده است. تاریخ اروپا و امریکا از بردهداری شرمسار است، از دورهی استعمار سرافکنده است، از ستم بر رنگینپوستان و غیر مسیحیان خجل است؛ محقّقین و مورّخین شما از خونریزیهایی که به نام مذهب بین کاتولیک و پروتستان و یا به اسم ملیّت و قومیّت در جنگهای اوّل و دوّم جهانی صورت گرفته، عمیقاً ابراز سرافکندگی میکنند.
این بهخودیخود جای تحسین دارد و هدف من نیز از بازگوکردن بخشی از این فهرست بلند، سرزنش تاریخ نیست، بلکه از شما میخواهم از روشنفکران خود بپرسید چرا وجدان عمومی در غرب باید همیشه با تأخیری چند ده ساله و گاهی چند صد ساله بیدار و آگاه شود؟ چرا بازنگری در وجدان جمعی، باید معطوف به گذشتههای دور باشد نه مسائل روز؟ چرا در موضوع مهمّی همچون شیوهی برخورد با فرهنگ و اندیشهی اسلامی، از شکلگیری آگاهی عمومی جلوگیری میشود؟
شما بخوبی میدانید که تحقیر و ایجاد نفرت و ترس موهوم از «دیگری»، زمینهی مشترک تمام آن سودجوییهای ستمگرانه بوده است. اکنون من میخواهم از خود بپرسید که چرا سیاست قدیمی هراسافکنی و نفرتپراکنی، اینبار با شدّتی بیسابقه، اسلام و مسلمانان را هدف گرفته است؟ چرا ساختار قدرت در جهان امروز مایل است تفکر اسلامی در حاشیه و انفعال قرار گیرد؟ مگر چه معانی و ارزشهایی در اسلام، مزاحم برنامهی قدرتهای بزرگ است و چه منافعی در سایهی تصویرسازی غلط از اسلام، تأمین میگردد؟ پس خواستهی اوّل من این است که دربارهی انگیزههای این سیاهنمایی گسترده علیه اسلام پرسش و کاوش کنید.
خواستهی دوم من این است که در واکنش به سیل پیشداوریها و تبلیغات منفی، سعی کنید شناختی مستقیم و بیواسطه از این دین به دست آورید. منطق سلیم اقتضاء میکند که لااقل بدانید آنچه شما را از آن میگریزانند و میترسانند، چیست و چه ماهیّتی دارد. من اصرار نمیکنم که برداشت من یا هر تلقّی دیگری از اسلام را بپذیرید بلکه میگویم اجازه ندهید این واقعیّت پویا و اثرگذار در دنیای امروز، با اغراض و اهداف آلوده به شما شناسانده شود. اجازه ندهید ریاکارانه، تروریستهای تحت استخدام خود را به عنوان نمایندگان اسلام به شما معرفی کنند. اسلام را از طریق منابع اصیل و مآخذ دست اوّل آن بشناسید. با اسلام از طریق قرآن و زندگی پیامبر بزرگ آن (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) آشنا شوید. من در اینجا مایلم بپرسم آیا تاکنون خود مستقیماً به قرآن مسلمانان مراجعه کردهاید؟ آیا تعالیم پیامبر اسلام (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) و آموزههای انسانی و اخلاقی او را مطالعه کردهاید؟ آیا تاکنون به جز رسانهها، پیام اسلام را از منبع دیگری دریافت کردهاید؟ آیا هرگز از خود پرسیدهاید که همین اسلام، چگونه و بر مبنای چه ارزشهایی طیّ قرون متمادی، بزرگترین تمدّن علمی و فکری جهان را پرورش داد و برترین دانشمندان و متفکّران را تربیت کرد؟
من از شما میخواهم اجازه ندهید با چهرهپردازیهای موهن و سخیف، بین شما و واقعیّت، سدّ عاطفی و احساسی ایجاد کنند و امکان داوری بیطرفانه را از شما سلب کنند. امروز که ابزارهای ارتباطاتی، مرزهای جغرافیایی را شکسته است، اجازه ندهید شما را در مرزهای ساختگی و ذهنی محصور کنند. اگر چه هیچکس بهصورت فردی نمیتواند شکافهای ایجاد شده را پر کند، امّا هر یک از شما میتواند به قصد روشنگریِ خود و محیط پیرامونش، پلی از اندیشه و انصاف بر روی آن شکافها بسازد. این چالش از پیش طراحی شده بین اسلام و شما جوانان، اگر چه ناگوار است امّا میتواند پرسشهای جدیدی را در ذهن کنجکاو و جستجوگر شما ایجاد کند. تلاش در جهت یافتن پاسخ این پرسشها، فرصت مغتنمی را برای کشف حقیقتهای نو پیش روی شما قرار میدهد. بنابراین، این فرصت را برای فهم صحیح و درک بدون پیشداوری از اسلام از دست ندهید تا شاید به یمن مسئولیّتپذیری شما در قبال حقیقت، آیندگان این برهه از تاریخ تعامل غرب با اسلام را با آزردگی کمتر و وجدانی آسودهتر به نگارش درآورند.»
سیّدعلی خامنهای
۱۳۹۳/۱۱/۱
(3) متن نامه رهبر انقلاب اسلامی در تاریخ 8 آذر 1394 به این شرح است:
بسماللهالرّحمنالرّحیم
به عموم جوانان در کشورهای غربی
حوادث تلخی که تروریسم کور در فرانسه رقم زد، بار دیگر مرا به گفتگو با شما جوانان برانگیخت. برای من تأسّفبار است که چنین رویدادهایی بستر سخن را بسازد، امّا واقعیّت این است که اگر مسائل دردناک، زمینهای برای چارهاندیشی و محملی برای همفکری فراهم نکند، خسارت دوچندان خواهد شد. رنج هر انسانی در هر نقطه از جهان، بهخودیخود برای همنوعان اندوهبار است. منظرهی کودکی که در برابر دیدگان عزیزانش جان میدهد، مادری که شادی خانوادهاش به عزا مبدّل میشود، شوهری که پیکر بیجان همسرش را شتابان به سویی میبرد، و یا تماشاگری که نمیداند تا لحظاتی دیگر آخرین پردهی نمایش زندگی را خواهد دید، مناظری نیست که عواطف و احساسات انسانی را برنینگیزد. هرکس که از محبّت و انسانیّت بهرهای برده باشد، از دیدن این صحنهها متأثّر و متألّم میشود؛ چه در فرانسه رخ دهد، چه در فلسطین و عراق و لبنان و سوریه. قطعاً یکونیم میلیارد مسلمان همین احساس را دارند و از عاملان و مسبّبان این فجایع، منزجر و بیزارند. امّا مسئله این است که رنجهای امروز اگر مایهی ساختن فردایی بهتر و ایمنتر نشود، فقط به خاطرههایی تلخ و بیثمر فرو خواهد کاست. من ایمان دارم که تنها شما جوانهایید که با درس گرفتن از ناملایمات امروز، قادر خواهید بود راههایی نو برای ساخت آینده بیابید و سدّ بیراهههایی شوید که غرب را به نقطهی کنونی رسانده است.
درست است که امروز تروریسم درد مشترک ما و شما است، امّا لازم است بدانید که ناامنی و اضطرابی که در حوادث اخیر تجربه کردید، با رنجی که مردم عراق، یمن، سوریه، و افغانستان طیّ سالهای متمادی تحمّل کردهاند دو تفاوت عمده دارد؛ نخست اینکه دنیای اسلام در ابعادی بمراتب وسیعتر، در حجمی انبوهتر و به مدّت بسیار طولانیتر قربانی وحشتافکنی و خشونت بوده است؛ و دوّم اینکه متأسّفانه این خشونتها همواره از طرف برخی از قدرتهای بزرگ به شیوههای گوناگون و به شکل مؤثّر حمایت شده است. امروز کمتر کسی از نقش ایالات متّحدهی آمریکا در ایجاد یا تقویت و تسلیح القاعده، طالبان و دنبالههای شوم آنان بیاطّلاع است. در کنار این پشتیبانی مستقیم، حامیان آشکار و شناختهشدهی تروریسم تکفیری، علیرغم داشتن عقبماندهترین نظامهای سیاسی، همواره در ردیف متّحدان غرب جای گرفتهاند، و این در حالی است که پیشروترین و روشنترین اندیشههای برخاسته از مردمسالاریهای پویا در منطقه، بیرحمانه مورد سرکوب قرار گرفته است. برخورد دوگانهی غرب با جنبش بیداری در جهان اسلام، نمونهی گویایی از تضاد در سیاستهای غربی است.
چهرهی دیگر این تضاد، در پشتیبانی از تروریسم دولتی اسرائیل دیده میشود. مردم ستمدیدهی فلسطین بیش از شصت سال است که بدترین نوع تروریسم را تجربه میکنند. اگر مردم اروپا اکنون چند روزی در خانههای خود پناه میگیرند و از حضور در مجامع و مراکز پرجمعیّت پرهیز میکنند، یک خانوادهی فلسطینی دهها سال است که حتّی در خانهی خود از ماشین کشتار و تخریب رژیم صهیونیست در امان نیست. امروزه چه نوع خشونتی را میتوان از نظر شدّت قساوت با شهرکسازیهای رژیم صهیونیست مقایسه کرد؟ این رژیم بدون اینکه هرگز بهطور جدّی و مؤثّر مورد سرزنش متّحدان پرنفوذ خود و یا لااقل نهادهای بظاهر مستقلّ بینالمللی قرار گیرد، هر روز خانهی فلسطینیان را ویران و باغها و مزارعشان را نابود میکند، بیآنکه حتّی فرصت انتقال اسباب زندگی یا مجال جمعآوری محصول کشاورزی را به آنان بدهد؛ و همهی اینها اغلب در برابر دیدگان وحشتزده و چشمان اشکبار زنان و کودکانی روی میدهد که شاهد ضرب و جرح اعضای خانوادهی خود و در مواردی انتقال آنها به شکنجهگاههای مخوفند. آیا در دنیای امروز، قساوت دیگری را در این حجم و ابعاد و با این تداوم زمانی میشناسید؟ به گلوله بستن بانویی در وسط خیابان فقط به جرم اعتراض به سربازِ تا دندان مسلّح، اگر تروریسم نیست پس چیست؟ این بربریّت چون توسّط نیروی نظامی یک دولت اشغالگر انجام میشود، نباید افراطیگری خوانده شود؟ یا شاید این تصاویر فقط به این علّت که شصت سال مکرّراً از صفحهی تلویزیونها دیده شده، دیگر نباید وجدان ما را تحریک کند.
لشکرکشیهای سالهای اخیر به دنیای اسلام که خود قربانیان بیشماری داشت، نمونهای دیگر از منطق متناقض غرب است. کشورهای مورد تهاجم، علاوه بر خسارتهای انسانی، زیرساختهای اقتصادی و صنعتی خود را از دست دادهاند، حرکت آنها به سوی رشد و توسعه به توقّف یا کندی گراییده، و در مواردی دهها سال به عقب برگشتهاند؛ با وجود این، گستاخانه از آنان خواسته میشود که خود را ستمدیده ندانند. چگونه میتوان کشوری را به ویرانه تبدیل کرد و شهر و روستایش را به خاکستر نشاند، سپس به آنها گفت که لطفاً خود را ستمدیده ندانید! به جای دعوت به نفهمیدن و یا از یاد بردن فاجعهها، آیا عذرخواهیِ صادقانه بهتر نیست؟ رنجی که در این سالها دنیای اسلام از دورویی و چهرهآرایی مهاجمان کشیده است، کمتر از خسارتهای مادّی نیست.
جوانان عزیز! من امید دارم که شما در حال یا آینده، این ذهنیّت آلوده به تزویر را تغییر دهید؛ ذهنیّتی که هنرش پنهان کردن اهداف دور و آراستن اغراض موذیانه است. به نظر من نخستین مرحله در ایجاد امنیّت و آرامش، اصلاح این اندیشهی خشونتزا است. تا زمانی که معیارهای دوگانه بر سیاست غرب مسلّط باشد، و تا وقتی که تروریسم در نگاه حامیان قدرتمندش به انواع خوب و بد تقسیم شود، و تا روزی که منافع دولتها بر ارزشهای انسانی و اخلاقی ترجیح داده شود، نباید ریشههای خشونت را در جای دیگر جستجو کرد.
متأسّفانه این ریشهها طیّ سالیان متمادی، بتدریج در اعماق سیاستهای فرهنگی غرب نیز رسوخ کرده و یک هجوم نرم و خاموش را سامان داده است. بسیاری از کشورهای دنیا به فرهنگ بومی و ملّی خود افتخار میکنند، فرهنگهایی که در عین بالندگی و زایش، صدها سال جوامع بشری را بخوبی تغذیه کرده است؛ دنیای اسلام نیز از این امر مستثنا نبوده است. امّا در دورهی معاصر، جهان غرب با بهرهگیری از ابزارهای پیشرفته، بر شبیهسازی و همانندسازی فرهنگی جهان پافشاری میکند. من تحمیل فرهنگ غرب بر سایر ملّتها و کوچک شمردن فرهنگهای مستقل را یک خشونت خاموش و بسیار زیانبار تلقّی میکنم. تحقیر فرهنگهای غنی و اهانت به محترمترین بخشهای آنها در حالی صورت میگیردکه فرهنگ جایگزین، بههیچوجه از ظرفیّت جانشینی برخوردار نیست. به طور مثال، دو عنصر «پرخاشگری» و «بیبندوباری اخلاقی» که متأسّفانه به مؤلّفههای اصلی فرهنگ غربی تبدیل شده است، مقبولیّت و جایگاه آن را حتّی در خاستگاهش تنزّل داده است. اینک سؤال این است که اگر ما یک فرهنگ ستیزهجو، مبتذل و معناگریز را نخواهیم، گنهکاریم؟ اگر مانع سیل ویرانگری شویم که در قالب انواع محصولات شبه هنری به سوی جوانان ما روانه میشود، مقصّریم؟ من اهمّیّت و ارزش پیوندهای فرهنگی را انکار نمیکنم. این پیوندها هر گاه در شرایط طبیعی و با احترام به جامعهی پذیرا صورت گرفته، رشد و بالندگی و غنا را به ارمغان آورده است. در مقابل، پیوندهای ناهمگون و تحمیلی، ناموفّق و خسارتبار بوده است. با کمال تأسّف باید بگویم که گروههای فرومایهای مثل داعش، زاییدهی اینگونه وصلتهای ناموفّق با فرهنگهای وارداتی است. اگر مشکل واقعاً عقیدتی بود، میبایست پیش از عصر استعمار نیز نظیر این پدیدهها در جهان اسلام مشاهده میشد، درحالیکه تاریخ، خلاف آن را گواهی میدهد. مستندات مسلّم تاریخی بروشنی نشان میدهد که چگونه تلاقی استعمار با یک تفکّر افراطی و مطرود، آنهم در دل یک قبیلهی بدوی، بذر تندروی را در این منطقه کاشت. وگرنه چگونه ممکن است از یکی از اخلاقیترین و انسانیترین مکاتب دینی جهان که در متن بنیادینِ خود، گرفتن جان یک انسان را به مثابهی کشتن همهی بشریّت میداند، زبالهای مثل داعش بیرون بیاید؟
از طرف دیگر باید پرسید چرا کسانی که در اروپا متولّد شدهاند و در همان محیط، پرورش فکری و روحی یافتهاند، جذب این نوع گروهها میشوند؟ آیا میتوان باور کرد که افراد با یکی دو سفر به مناطق جنگی، ناگهان آنقدر افراطی شوند که هموطنان خود را گلولهباران کنند؟ قطعاً نباید تأثیر یک عمر تغذیهی فرهنگی ناسالم در محیط آلوده و مولّد خشونت را فراموش کرد. باید در این زمینه تحلیلی جامع داشت، تحلیلی که آلودگیهای پیدا و پنهان جامعه را بیابد. شاید نفرت عمیقی که طیّ سالهای شکوفایی صنعتی و اقتصادی، در اثر نابرابریها و احیاناً تبعیضهای قانونی و ساختاری در دل اقشاری از جوامع غربی کاشته شده، عقدههایی را ایجاد کرده که هر از چندی بیمارگونه به این صورت گشوده میشود.
بههرحال این شما هستید که باید لایههای ظاهری جامعهی خود را بشکافید، گرهها و کینهها را بیابید و بزدایید. شکافها را به جای تعمیق، باید ترمیم کرد. اشتباه بزرگ در مبارزه با تروریسم، واکنشهای عجولانهای است که گسستهای موجود را افزایش دهد. هر حرکت هیجانی و شتابزده که جامعهی مسلمان ساکن اروپا و آمریکا را که متشکّل از میلیونها انسان فعّال و مسئولیّتپذیر است، در انزوا یا هراس و اضطراب قرار دهد و بیش از گذشته آنان را از حقوق اصلیشان محروم سازد و از صحنهی اجتماع کنار گذارَد، نه تنها مشکل را حل نخواهد کرد بلکه فاصلهها را عمق، و کدورتها را وسعت خواهد داد. تدابیر سطحی و واکنشی ــ مخصوصاً اگر وجاهت قانونی بیابد ــ جز اینکه با افزایش قطببندیهای موجود، راه را بر بحرانهای آینده بگشاید، ثمر دیگری نخواهد داشت. طبق اخبار رسیده، در برخی از کشورهای اروپایی مقرّراتی وضع شده است که شهروندان را به جاسوسی علیه مسلمانان وامیدارد؛ این رفتارها ظالمانه است و همه میدانیم که ظلم، خواهناخواه خاصیّت برگشتپذیری دارد. وانگهی مسلمانان، شایستهی این ناسپاسیها نیستند. دنیای باختر قرنها است که مسلمانان را بخوبی میشناسد؛ هم آن روز که غربیان در خاک اسلام میهمان شدند و به ثروت صاحبخانه چشم دوختند، و هم روز دیگر که میزبان بودند و از کار و فکر مسلمانان بهره جستند، اغلب جز مهربانی و شکیبایی ندیدند. بنابراین من از شما جوانان میخواهم که بر مبنای یک شناخت درست و با ژرفبینی و استفاده از تجربههای ناگوار، بنیانهای یک تعامل صحیح و شرافتمندانه را با جهان اسلام پیریزی کنید. در این صورت، در آیندهای نهچندان دور خواهید دید بنایی که بر چنین شالودهای استوار کردهاید، سایهی اطمینان و اعتماد را بر سر معمارانش میگستراند، گرمای امنیّت و آرامش را به آنان هدیه میدهد، و فروغ امید به آیندهای روشن را بر صفحهی گیتی میتاباند.
سیّدعلی خامنهای
۸ آذر ۱۳۹۴
#نظرات خوانندگان
ارسال نظر جدید