گروه مقاله روز نوشت | تاریخ انتشار 17 فروردین, 1397 | نظرات 1 نظر

پديده اى به نام دكتر محمود احمدى نژاد

پديده اى به نام دكتر محمود احمدى نژاد ​*قربانعلی مهری متانکلایی (گاهی دير فهميدن به اندازهء نفهميدن، زيانبار است. روان شناسان، فراوان در بارهء بلوغ زودرس جوانان سخن گفته و هشدار داده اند. كاش در بارهء بلوغ عقلى ديررس هم پيوسته هشدار مى دادند و زنگهاى خطر را به صدا در مى آوردند. بلوغ ديررس، يعن

پديده اى به نام دكتر محمود احمدى نژاد

​*قربانعلی مهری متانکلایی

(گاهی دير فهميدن به اندازهء نفهميدن، زيانبار است. روان شناسان، فراوان در بارهء بلوغ زودرس جوانان سخن گفته و هشدار داده اند. كاش در بارهء بلوغ عقلى ديررس هم پيوسته هشدار مى دادند و زنگهاى خطر را به صدا در مى آوردند. بلوغ ديررس، يعنى آنچه را كه در سى سالگى فهميده اى بايد در بيست سالگى مى فهميدى و آنچه در پنجاه سالگى آموختى بايد در چهل سالگى مى دانستى. گاهى دير فهميدن به اندازهء نفهميدن، زيانبار است. وقتى كار از كار گذشت ، نه پشيمانى سودى دارد، نه آگاهى. جامعه نيز مانند انسان، دوران بلوغ دارد. جامعه اى كه ديرتر به بلوغ عقلى برسد، آنچه را كه مثلاً بايد در قرن بيستم ميلادى بفهمد، در قرن بيست و يكم  مى فهمد. پس در قرن بيست و يكم چيزى را مى فهمد كه زمان آن گذشته است. بدين ترتيب، چيزى را كه بايد در قرن بيست و يكم بياموزد و مربوط به همان قرن است، نمى آموزد و به قرنى ديگر وامى گذارد، زيرا در آن قرن چيزى را مى آموزد كه بايد در قرن پيش مى آموخت. اين دومينوى تأخير همينطور قرنهاى او را مى بلعد و ميان او و قافلهء تمدن فاصله مى اندازد.)،{روزنامه اطلاعات، پنجشنبه ١٦/١/٩٧، ص٣، ذيل عنوان: تمدن يعنى طبيعت دوستى، به قلم دكتر رضا بابايى}.

 

نكته : آقاى دكتر محمود احمدى نژاد با تشخيص رهبرى نظام، تأييد شوراى نگهبان و پذيرش قاطبهء ملّت با اشتهار يافتن به دارا بودنِ اوصاف مصرّح در اصل ١١٥ قانون اساسى، براى دو دورهء متوالى، تصدّىِ عالى ترين مقام رسمى كشور را به عنوان رييس جمهور، مسئول اجراى قانون اساسى، رياست شوراى عالى امنيّت ملّى، رياست قوّهء مجريه و ديگر نهادهاى ريز و درشت كشورى را كه اصل ١١٣ و ديگر اصول همين قانون و قوانين و مقرّرات عادى مملكتى در مقام بيان آن است بر عهده داشت. دو بار نشستن  بر اريكه حكمرانى و صدارت، چنان بر مذاق جناب ايشان خوش درخشيد كه بر اساس همان ساز و كار مندمج در قانون اساسى و بدون آنكه طرحى نو  براى اصلاح ساختار قدرت در پيكرهء حاكميّت عرضه كرده باشد، براى بار سوم و در دوازدهمين دور انتخابات رياست جمهورى در بهار ١٣٩٦ علاوه بر آوردن يكان يكان از عِدّه و عُدّه، خود نيز در ثبت نام و اعلام نامزدى، گوى سبقت را از همگان ربود. ايشان آنگاه كه به هزار و يك دليل راست يا ناراست توسّط همان قبائل تشخيص و مقامات تأييد از قافله به بيرون رانده شد، به ناگاه رداى اصلاح به تن پوشيد و با نگارش نامه هاى سريالى و ارسال هاى پياپى براى ديگر حاكمان و مقام عالى، مقابلهء با بيدادگرى، تبعيض، نابرابرى و در يك كلام،(مبارزه با كليّهء مظاهر فساد و تباهى) را سرلوحهء كار خود قرار داد. 

 اين قلم با قطع نظر از خوى و مرام او يعنى آقاى دكتر احمدى نژاد كه در حكمرانى و مملكت دارى از خود به جاى گذاشت و مصداقاً وارد آن حوزه ها از اخلاق و أدب او در چگونگى تعامل با خارج و ارتباط با داخل و بازى با اقتصاد و سياست و فرهنگ و اجتماع و ديگر شئون ملّتِ و مملكتِ به بیان ایشان استبداد زدهء اين مرز و بوم نمى شود تا شائبه اى در قضاوت از حيث جانبدارى يا بى مهرى نسبت به ايشان به وجود نيايد، امّا نمى تواند صداقت او را در گفتار يا درستى باورهاى جديدش را در رفتار مورد ترديد جدّى قرار ندهد. 

او راست نمى گويد، چون بدون آنكه طرحى نو داشته باشد با همان مدل مألوف در قانون اساسى در صدد برآمد براى بار سوم رداى رياست بر تن كند. چگونه ممكن است مردى سياست پيشه و گرمى و سردى روزگار چشيده، بدون آنكه آشکارا نگاهى انتقاد آميز به ساختار قدرت در منشور نظام كه قانون اساسى اش خوانند داشته باشد حاضر شد براى بار سوم با پاى پيش گذاشتن در عرصه رقابتهاى انتخاباتى، اكنون به فاصلهء كمتر ازچند ماه از سپرى شدن دور رقابتها، نه صرفاً مصلح و منتقد و معترض بلكه در تراز براندازى سِمِج، ركنى از اركان نظام را مصون يا مستثناء از رگبارهاى پياپى خود نشمارد و يك تنه با همه زير و بم هاى نظام به مقابله برخيزد؟! اگر او رييس جمهور مى شد آيا بنا داشت تنفيذ حكمش را از رهبرى ديگر بگيرد يا بر آن بود مراسم تحليف را در معيّت مقامات و دستگاههايى ديگر به انجام رساند؟! يا چون نادر افشار! منشورى ديگر را به عنوان قانون اساسى، مبناى كارش قرار دهد؟! شخصيّت او به مثابهء تورى است براى به دام انداختن كه علاوه بر پاره شدن، ديگر هواداران را با شناسنامه دار كردن از سوراخ هاى ريز و درشت خود به بيرون عبور نخواهد داد. اين از فقدان صداقت در گفتار. 

 

امّا با قبول اين فرض كه ايشان از زمستان سال ٩٦ و به فاصلهء كمتر از چند ماهى كه از نشستن سه باره بر اريكه قدرت به دور ماند، در تحوّلى روحى و روانى يا با مبعوث شدن از جانب حضرت بارى! به چنين بينشى از نو انديشى و اصلاح طلبى رسيد، امّا به پيروى از شهريار شاعر در غزل شماره ٩ از كليات ديوانش  خطاب به جنابش بايد سرود: (آمدى جانم به قربانت ولى حالا چرا؟!). و اكنون به ايشان يعنى شخص جناب احمدى نژاد و هم انديشانش بايد گفت: (خاموشى شرط وفادارى بُوَد غوغا چرا؟!). 

 

نكته : ممكن است براى ديگرانى كه نه از نزديك و حتى نه از دور دستى بر قدرت و حاكميّت نداشته و صرفاً به يافته ها و بافته هاى حاكمانى چون ايشان در چگونگى ادارهء امور كشور دل خوش كرده و به تصميمات و اقدامتشان اعتماد كرده و امّا اكنون بنا به جهاتى از آن روى گردان شده باشند، عذرى نباشد كه در مقام إنْ قُلت كردن ها برآيند،  امّا نه مانند جناب احمدى نژادها كه مع الأسف به عنوان (رجل مذهبى و سياسى) از نزديك دست بر كانون قدرت داشتند و اكنون كه به بركت برملا شدن قهرى و غيرارادى بى تدبيرى ها و بى كفايتى ها و ناكارآمدى ها در مصاديق و مفاهيم و در ساختارها و ساختاردارها، كار به جاهاى باريك كشيده شد رداى آلوده و مُلوّث خود را از ميان به كنار كشند و فرياد وا مملكتا!! سر دهند. بدبخت تر از جناب ايشان، آنان اند كه به عنوان بسيجيان از اساتيد و طلّاب و دانشجويان قديم و جديد از حوزه و دانشگاه و مزرعه و كارگاه با زعيم خطاب كردن جناب احمدى نژاد، مرقومه به زعيمى ديگر مى نگارند!  زُعمايى كه اگر قرار بر اصلاح باشد به فرموده جناب حافظ در آخرين بيت از غزل ٢٦٦  ديوانش، بايد خود از ميان برخيزند، نه آنكه ناباورانه فرمان اصلاح را دوباره به دست گيرند. به پيروى از حكيم سنايى در قصيده شماره ٧ از كليات ديوان اشعارش بايد از اينان ترسيد كه با سرودن در وصفشان به ديگران از نو رسان هشدار داده است:

(چو علم آموختی از حرص آن گه ترس کاندر شب                                    

 چو دزدی با چراغ آید گزیده‌تر برد کالا!(. 

 

نكته : اينان اگر از قافلهء ديرفهمان نباشند، اعتماد را نيز نشايند. چون كوس رسوايى شان در مملكت دارى، صدايى نيست كه خاموشى پذيرد يا به فراموشى گرايد. و اگر از قبيلهء ديرفهمان باشند، وصفشان در صدر همين مقال گذشت. اينان شر مى رسانند و هيچ اميدى به خيرشان نيست. جناب سعدى عليه الرّحمه در فراز پايانى از ديباچه كتاب شريف گلستان در وصفشان مى سرايد:

(اگر چه پیش خردمند خامشی ادبست                                                       

به وقت مصلحت آن به که در سخن کوشی 

دو چیز طیره عقلست دم فروبستن                                                         

به وقت گفتن و گفتن به وقت خاموشی). 

 آقاى دكتر احمدى نژاد نه طىّ ٨ سال رياست جمهورى، و نه طىّ ٤ سال حاشيه نشينى، حرفى از لزوم ترميم ساختار نظام و مبارزه با كلّيهء مظاهر فساد و تباهى، به شدّت و حدّتى كه ظرف دو سه ماه اخير با نامه پراكنى هاى سريالى بر زبان مى راند بر زبان نمى رانْد تا بتوان با اتّكاء به گذشتهء مشعشعش به آينده اى تابان و درخشان اميد بست. اصلاح امور، مصلحانى ديگر مى طلبد و از عهدهء چون اويى بر نمى آيد. اصلاح امور، عرصه اى است سخت و ناهموار و نيازمند پيشقراولانى راه بلد، بى حاشيه و هوشيار. بنابراين، به جنابش و به ديگر جان بركفان مرامش بايد گفت:

(تو به تقصیر خود افتادی از این در محروم                                      

از که می‌نالی و فریاد چرا می‌داری).

 

و اگر دور از أدب نباشد و ياران ذوق زده اش از بسيجيان و ديگر صنوف از اين و آن را نرنجاند، گويا بايد با بسته به حساب آوردن پروندهء كارى جناب احمدى نژاد، همنوا با حافظ لسان الغيب سرود:

(ای مگس حضرت سیمرغ نه جولانگه توست                                           

عرض خود می‌بری و زحمت ما می‌داری).  

 

نكته : قرآن مجيد نيز در بارهء چنين دولتمردانى با توجّه به سر آمدن ايّام صدارتشان مى فرمايد:

(تِلْكَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَهَا مَا كَسَبَتْ وَلَكُمْ مَا كَسَبْتُمْ وَلَا تُسْأَلُونَ عَمَّا كَانُوا يَعْمَلُونَ ﴿۱۳۴﴾ آن جماعت را روزگار به سر آمد دستاورد آنان براى آنان و دستاورد شما براى شماست و از آنچه آنان میکرده‏ اند شما بازخواست نخواهيد شد)،{بقره/١٣٤ و ١٤١}.  

فرخى سيستانى، از  شاعران پارسى گو در قرن پنجم هجرى نيز به مناسبتى در صدر قصيده اى طولانى مى سرايد:

(فسانه گشت و کهن شد حدیث اسکندر                                                         

سخن نو آر که نو را حلاوتیست دگر

فسانهٔ کهن و کارنامهٔ به دروغ                                                                

به کار ناید رو در دروغ رنج مبر

حدیث آنکه سکندر کجا رسید و چه کرد                                                   

ز بس شنیدنْ گشته ست خلق را از بر

شنیده‌ام که حدیثی که آن دوباره شود                                                       

چو صبر* گردد تلخ، ارچه خوش بود چو شکر).  

*صَبر به فارسى، نام گياهى است با گلهايى به رنگ زرد و با طعم بسيار تلخ و تهوّع آور. 

 

نكته : در نامهء بسيجيان، بدون آنكه نامى از منشأء توليد فساد و تباهى به ميان آيد، روند غلط حاكميّتِ منجرّ به فروپاشى قريب الوقوع اجتماع آسيب زدهء ايران، مورد اشاره قرار گرفت. با سرهم كردن رطب و يابسات، اهدافى نسبتاً مقبول به عنوان مقاصد و آرمانهايى فراموش شده كه نيازمند إحياء است مورد شمارش قرار گرفت، امّا از آنجا كه شيوه و روش اتّخاذى براى اصلاح، بس نادرست است و نا معقول، بناءً عليهذا، چون نتيجه به حكم منطق، تابع أخسِّ مقدّمتَين است، بناچار نتيجه عقيم بوده و با ساز و كارهاى پيشنهادى براى اصلاح، دستيابى راهى براى خروج از بن بست، اگر نگوييم محال، قطعاً مشكل است. اهداف با فرض روا و درست بودن  آنگاه دست يافتنى است كه راه دستيابى به آن  نيز معقول باشد و منطقى. جمعه ١٧ فروردين ٩٧، ساعت ١٧ و ١٠ دقيقه عصر.

*«دبیر هیئت بررسی و تطبیق مصوبات دولت با قوانین مجلس»

جمعه  17 / 01 / 1397

 

برچسب ها
پدیده
#نظرات خوانندگان
ارسال نظر جدید
ثبت نظر جدید
ایمیل منتشر نخواهد شد
Captcha reload