گروه مقاله روز نوشت | تاریخ انتشار 8 خرداد, 1399 | نظرات 0 نظر

عذر تقصير به پيشگاه پدرى كه نونهالْ دختر زيبايش را روانه قبرستان كرد!

"عذر تقصير به پيشگاه پدرى كه نونهالْ دختر زيبايش را روانه قبرستان كرد!"   شنيده ها حاكى است پدرى نگون بخت به سنّ ٣٤ سالگى، قاعدتاً نازنين فرزند دختر كه متناسب با سنّ پدر بايد فرزند ارشدش باشد را به خاطر ارتكاب خطاء و اشتباهى فاحش به جاى آنكه بتوانند مسأله را حل كند در صدد بر آ

"عذر تقصير به پيشگاه پدرى كه نونهالْ دختر زيبايش را روانه قبرستان كرد!"

 
شنيده ها حاكى است پدرى نگون بخت به سنّ ٣٤ سالگى، قاعدتاً نازنين فرزند دختر كه متناسب با سنّ پدر بايد فرزند ارشدش باشد را به خاطر ارتكاب خطاء و اشتباهى فاحش به جاى آنكه بتوانند مسأله را حل كند در صدد بر آمد با پاك نمودن صورت مسأله به زعم خود، مانع را از ميان بردارد. 
 
اوّلاً: از خدا بخواهيم هيج والدين و أولاد آبرومند به چنان بليّه اى دودمان برانداز و خانمان سوز امتحان نگردند كه با رسيدن به درجه إستيصال، نتوانند با دستيابى به راه حلّى عاقلانه و قانونمند، غائله را ختم به خير گردانند و كشتى در گل نشسته زندگى را به ساحلى آرام و امن رسانند. 
 
ثانياً – در مقام ارزيابى بر آئيم تا معلوم شود سهم هر كدام از عوامل مؤثّر كه به وقوع چنين فاجعه اى دلخراش انجاميد، چه ميزان است؟. سهم پدر و مادر؟ سهم فرزند و دختر؟ سهم خاندان و خويشاوندان؟ سهم جامعه و شهروندان؟ سهم دستگاه عريض و طويل دولت و حاكميّت و قانون و عرف و آداب حاكم بر اجتماع؟ سهم متصدّيان عرصه بيان و ابلاغ علوم و احكام دين و شريعت؟ سهم فرهنگ سازان ملّت و مملكت؟ و سهم ديگر اركان و نهادها و عواملى كه شما در مقام شمارش آن برخواهيد آمد؟. 
 
قطعاً گرفتن دوستِ پسر يا دوستِ دختر به صورت پنهانى و دزدكى و دور از چشم قانون و پدر و مادر، نه تنها به خاطر هنجار ستيز يا ساختار شكن بودن، بلكه به اين لحاظ كه پائين آمدن اعتبار و ارزش فردى، خانوادگى و اجتماعى هر دو طرف  به ويژه بازنده اصلى ماجرا كه معمولاً جنس دختر است را به همراه دارد، كارى است ناپسند كه عقل و شرع، همگان را از دست يازيدن به چنين كار نادانسته و ناپسند باز مى دارند. 
 
واژه (خِدْن) در لغت به معناى دوست و رفيق گرفتن براى برقرار ساختن ارتباط نامشروع و پنهانى است كه پسران و دختران مجرّد و مردان و زنان متأهّل را در بر مى گيرد. (اَخدان) جمع (خِدْن) است به معناى دوست و يار و معشوق، خواه مذكّر باشد خواه مؤنّث، خواه با همسر باشد يا بى همسر. رسمي ناپسند كه در عهد جاهليّت و صد البتّه نه فقط در ميان اعراب كه چه بسا در ساير ملل نيز جريان داشت. قرآن نه تنها رابطه نامشروع علنى و آشكار مانند (زنا و مُسافَحَه) را ناپسند دانست و در صدد تقبيح آن بر آمد كه عادت سخيف رفيق گيرى يا دوست يابى پنهانى را كه (إتّخاذ اَخدان) مى ناميدند را نيز ناروا شمرد.
 
در آيات (٥ و ٢٥) به ترتيب از سوره هاى (مائده و نساء) با تصريح به وجود اين دو پديده ناروا، مى فرمايد: (… فَانْكِحُوهُنَّ … مُحْصَنَاتٍ غَيْرَ مُسَافِحَاتٍ وَلَا مُتَّخِذَاتِ أَخْدَانٍ ؛؛ با بانوانى كه پاكدامن باشند نه آنان كه آشكارا تن به زنا دهند و نه با زنان و دختران دوست گيرنده به پنهان و رفيق باز وصلت كنيد)،{نساء/٢٥}. و در خطاب به مردان مى فرمايد: (… مُحْصِنِينَ غَيْرَ مُسَافِحِينَ وَلَا مُتَّخِذِي أَخْدَانٍ ؛؛ در حالى كه خود مردانى باشيد پاكدامن نه زناكار و نه آنكه زنان و دختران را در پنهانى و براى سرگرمى معشوقه و يارِ خود بگيريد، ازدواج با پاكدامنان از زنان و دختران بر شما حلال است)،{مائده/٥}. 
 
هدف از نگارش آيات، بيان واژگان (متّخذينَ أخدان) و (متّخذاتِ أخدان) است به معناى مردان و زنانى كه به قصد برقرارى روابط نامشروع، زنان و دختران يا مردان و پسران را در پنهان به عنوان نديم و همراه به دوستى بگيرند. مفاسدى نسل بر انداز كه فقط معلوم مى دارد فرزند نا مشروع از كدام شكم به بيرون جهيد بدون آنكه معلوم باشد نطفه انعقادى از كدام عنصر نامعلومى است. دردى خانمان سوز كه اصل بنيانى توالد و تناسل را از حيث انتساب مولود به پدران و مادرانِ برخوردار از پيوندهاى مشروع و قانونمند زناشويى را با چالشهايى جدّى مواجه مى نمايد.        
 
آيات قرآنى حامل اين پيام است رابطه هاى عاشقانه بايد از طريق برقرارى پيوند مشروع و قانونى و آشكار ازدواج باشد نه به صورت نامشروع و دوست گيرى هاى پنهانى و دور از چشمان خانه و خانواده كه به خاطر شهوت آميز بودن، چه بسا ممكن است آغازى خوشايند داشته باشد امّا كيست كه نداند فرجام و سرانجامى بس ناخوشايند را به بار مى آورد.
 
در عهد جاهليّت كه افراد و قبيله ها به اندك بهانه، كار به جنگ رسانده و با به قتل رساندن مردان خاندان و قبيله، زنان و دختران را به اسارت گرفته و به غنيمت مى بردند يا بر سر بازى قمار ناچار به واگذار نمودن آنان به جناح پيروز مى شدند، پس از آنكه با فروكش نمودن خشم و غضب ها و فرونشستن ميل و شهوت ها بر سر عقل مى آمدند، همينكه كانون خانواده را از هم گسسته و ناموس و عزيزان را در مالكيّت رقيب مى ديدند، روزگار را چنان تيره و تار مى يافتند كه جز ربودن زن و دختر از دست آنان و به قتل رساندن و در خاك سپردن شان، تدبيرى ديگر در سر نمى پروراندند.
تدبيرى ناروا براى رها كردن خود از تحمّل ننگ و عارها و شنيدن ملامت و سرزنش ها كه خود، عذرى بود نا به جا و بدتر و خسارت بارتر از اصل خطا و اشتباه. 
 
سرانجام، كار به جايى رساندند كه نه تنها در كابين داشتن زن را براى خود ننگ مى شمردند، بلكه همينكه با خبر مى شدند زنان شان فرزند دختر به دنيا آوردند، چنان دژم مى شدند كه نمى دانستند در باره چنين فرزند معصوم و بى گناه چه خاكى بر سرشان بريزند؟! 
اين نگون بختان، به جاى آنكه به خود آيند و از جنگ و نزاع كه به اندك بهانه اى خود را به آن گرفتار مى نمودند دست بردارند يا اقلّ آنكه خاك را بر سر خودشان بپاشند، با كشتن زنان يا زنده به گور نمودن دختران، به اين بهانه كه با ماندن شان موجبات خفّت و خوارى آنان را به بار نياورند، آنان را از ميان بر مى داشتند. 
 
اخبار و گزارش هاى دلخراش و فاجعه بارى كه از كشتن زنان و زنده به گور كردن دختران در عهد جاهليّت به جاى مانده، غم انگيزتر از آن است كه نمونه هايى از آن با بازنويسى شدن به نگارش در آيد. امّا قرآن خداوند با نكوهيدن چنين رسم هاى ناروا در دو جاى اين كتاب جاويدان مى فرمايد: 
 
(وَإِذَا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالْأُنْثَى ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَهُوَ كَظِيمٌ ؛؛ و چون به يكى شان مژده دختر دهند، سيه‌روى شود و خشمگين گردد * يَتَوَارَى مِنَ الْقَوْمِ مِنْ سُوءِ مَا بُشِّرَ بِهِ أَيُمْسِكُهُ عَلَى هُونٍ أَمْ يَدُسُّهُ فِي التُّرَابِ أَلَا سَاءَ مَا يَحْكُمُونَ ؛؛ از شرم اين مژده، از مردم پنهان مى‌شود. آيا با خوارى نگاهش دارد؟ يا در خاك نهانش‌كند؟! آگاه باشيد كه بد داورى مى‌كنند)،{نحل/ ٥٩-٥٧. نيز بنگريد به: سوره زُخرُف/٢٢-١٥}. 
 
كار زنده به گور كردن دختران از چنان شيوع و گستردگى برخوردار شد كه قرآن با اعلام إنزجار از چنان رفتار ددمنشانه در مقام شكايت و صدور كيفرخواست برآمده و مى فرمايد: (وَإِذَا الْمَوْءُودَةُ سُئِلَتْ * بِأَيِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ؟! ؛؛ و چون از دختر زنده به گور شده پرسيده شود كه‌ به كدامين گناه كشته شده است؟)،{تكوير/٩-٨}. مظلوميّت و بى گناهى دختران، چنان غم انگيز است كه قرآن بدون آنكه نامى از كشندگان نابخرد و نادان ببرد، با برجسته ساختن نام كشته شدگان، نگاهها را به وقاحت كارى كه با انگيزه هاى نفسانى و شيطانى به آن دست مى يازيدند معطوف مى دارد. مانند حوادث عاشورا و رمضان كه ندا سر داده شد: " جهانيان! آگاه باشيد كه علىّ مرتضى مظلومانه و فرزند بزرگوارش حسين بن على (ع) با لب تشنه به خاك و خون افتاد".   
 
نظر به مضامين آيات، دوست يابى پنهانى و ناروا توسّط مردان و پسران همان ميزان زشت است و ناروا كه دوست گيرى هاى اين چنينى توسـط زنان و دختران، ناپسند است و نا به جا. نا به جايى ها و ناروايى ها از اين حيث است كه در مجامع اخلاق مدار و با عفّت، چنين كارها همانگونه كه در پنهانى و دور از چشم ها و نگاهها به انجام مى رسد هرگز و هيچگاه در آشكار و پيدا بروز و ظهور نمى يابد. چرا؟ چون شرم و آزرم و حياء، مانع است كه به چنين حركاتى ناروا روى آورَد. 
 
از شاخص هاى مهمّ در آئين همسر يابى اين است كه دختران و پسران از حيث عرف اجتماع كُفْو يعنى همتراز و هم شأن و متناسب با موقعيّت و جايگاه فردى و خانوادگى و اجتماعى يكديگر باشند. قطعاً دارا بودن يا باورمند بودن طرفين به مشتركات در اخلاقيات و انديشه ها و اعتقادات نزديك به هم يكى از شاخص ها در إيجاد پيوند ازدواج است. 
 
امّا در اينكه دختران و پسران مثلاً پيرو مذهب تشيّع دوازده امامى (ع) آيا مجازند در صدد ازدواج با پيروان مذاهب اهل سنّت از شافعى و مالكى و حنبلى و حنفى بر آيند يا به عقد زوجيّت پيروان ديگر مذاهب شيعى از زيديّه چهار امامى يا اسماعيليّه هفت امامى درآيند؟ موضوعى است كه شهروندان شيعى در ايران عهد جمهورى اسلامى با وجود افزون بر گذشت چهار دهه از تأسيس نظامى دينى شايد هنوز به خوبى مطّلع و آگاه از زير و بم ماجرا نباشند. 
 
نظام سياسى حاكم بر ايران عهد جمهورى اسلامى و موسوم به مردم سالارى دينى كه نه تنها مبانى و اركان آن به موجب فرازى از اصل دوم قانون اساسى، قرار است با اتّكاء به (اجتهاد مستمرّ فقهاى جامع الشّرايط بر أساس كتاب و سنّت معصومين سلامُ الله عليهم اجمعين)، به ساماندهى رسد، كه به موجب فرازى ديگر از همين اصل كه مقرّر مى دارد: (امامت و رهبرى مستمرّ و نقش اساسى آن در تداوم انقلاب اسلام) از ديگر پايه هاى ايمانى اين نظام است. رهبرى نظام نه تنها در قامت يك ديپلمات و سياستمدار كه به حكم أصول پنجم، پنجاه و هفتم و يكصد و نهم قانون اساسى، تمامى اركان حاكميّت از قواى سه گانه تا تشكيلات كشورى و لشكرى و شركتى و هيأتى و …، با اداره شدن (زير نظر ولايت مطلقه و امامت امّت)، خود، فقيهى است با اوصاف مندرج در أصول مزبور، مسئوليّت اداره أمور دين و دنياى ملّت و مملكت كهن مرز و بوم ايران را بر عهده دارد.

نظر به مراتب فوق، يك شهروند به سادگى و آسانى هر چه تمامتر بايد بداند آيا مثلاً دخترى از خانواده شيعى دوازده امامى (ع) مجاز است با دل سپردن به يك پسر از پيروان ديگر مذاهب اسلامى، به عقد وى در آيد يا خير؟. و اگر قضيّه به عكس باشد چه وصفى مى يابد؟.  
 
غُلات و نواصب و خوارج قديم و جبهه هايى نوظهور از تبار آنان نظير دواعش و بوكوحرام و مانند آنان كسانى اند كه با إغراق ها و غُلوّها يا إفراط و تفريط هاى آشكار و پيدا در ستايش هاى نا به جا يا ستيزه ورزى هاى ناروا با دودمان پاك و عترت معصوم  رسول خدا (ص) مَآلاً هَدم و انهدام اسلام و پيامبر و قرآن را شعار خود مى دانند. اينان به باور همگان مجموعه اى هستند كه بيرون از دايره اسلام و مسلمانان به شمار مى آيند.
 
امّا پيروان ديگر مذاهب اسلامى با وجود ابراز ارادت به دودمان عصمت و طهارت (ع) لكن در پاره اى مسائل راجع به احكام يا مسئله مربوط به اصل امامت و جانشينى بلافصل امام على (ع) در علم كلام، اختلافاتى با يكديگر دارند. اختلافاتى كلامى كه چنان نيست گروهى، بتواند گروه ديگر را بيرون از حوزه اسلام و مسلمانان به شمار آورَد. 
 
چنين است كه در دهه هاى پيشين با همّت مراجع و مجتهدانى  دردمند و زمان شناس مانند آيت الله العظمى بروجردى – رئيس و پيشواى وقت مذهب تشيّع - و شيخ محمود شلتوت – رئيس وقت جامعة الأزهر و پيشواى مذاهب تسنّن - با تأسيس نهادى مانند " دارُ التّقريب بَينَ المذاهبِ الإسلامي" و در تعاملى سازنده و راهگشا و عالمانه با يكديگر و با صدور فتوا به اين باور وحدت بخش و دين مدار و عقل محور دست يافتند كه بيان بدارند: (عمل به أصول و احكام مذهب شيعه اماميّه مانند عمل به أصول و احكام مذاهب اربعه اهل سنّت مشروع و مجاز است).
 
در همين راستا است كه علاوه بر تأليف كتابى خواندنى مانند (المراجعات) به قلم دانشمندى شيعى يعنى علامه سيّد عبدالحسين شرف الدّين عامِلى (١٣٧٧-١٢٩٠ه.ق)، إيجاد زمينه هاى وحدت عقلانى و عالمانه ميان پيروان مذاهب اسلامى از شيعه و سنّى، فضائى را رقم زد تا آثارى مانند (الفقه على المذاهب الخمسة: الجعفري، الحنفي، المالكي، الشافعي، الحنبلي) به قلم دانشمند توانا يعنى شيخ محمّد جواد مُغنيه (١٤٠٠-١٣٢٢ه.ق) مفسر و روحانی شیعه اهل لبنان به نگارش در آيد. 
 
نمى دانم! شايد تقريب و نزديكى بين مذاهب اسلامى در بعد منطقه اى و فرا منطقه اى، چون به مذاق برخى خوش نيامد به فرجامى گرفتار آمد كه وحدت حوزه و دانشگاه در بعد ملّى و ميهنى با درجا زدن ها و بعضاً گام به قهقرا برداشتن ها به آن گرفتار آمد. غافل از آنكه روند رو به تحوّل جامعه جهانى از چنان شتابى برخوردار است كه نه تنها وحدت و همنوايى ميان مذاهب گوناگون ذيل يك دين را ضرورى مى سازد، كه گفتگو و تفاهم بين الأديان آسمانى و پيوند و ارتباط ميان آنها با مكاتب و نحله هاى بشرى را ضرورى نموده است. به اين اميد كه اَبناءِ بشر با تمسّك به مشتركات حدّ اقلّى در فرهنگ ها و باورها و اخلاق و آداب و اعتقادات، بتوانند بسترى قابل تحمّل را براى زيستى توأم با آرامش نسبى و همراه با همبستگى ها در سطح ملّى، منطقه اى و جهانى و همراه با صلح و سِلْم و مسالمت را به تصوير كشانَد.   
 
اكنون خبرها حاكى است دختركى نوجوان از خانواده اى شيعى دل به جوانى از خانواده اى سنّى در طوالش گيلان سپرد. با قطع نظر از وجود اختلاف در سنّ و سال، و اينكه آيا آشكارا و با آگاهى خانواده ها و خاندان يا به دور از نگاه آنان دل و ديده به هم سپردند، پرسش اساسى اين است : " آيا وجود اختلاف در مذهب كه هر دو برآمده و منبعث از يك دين و شريعت اند مى تواند سبب گردد پدر دختر با استناد به اينكه دختر با شكستن هنجارهاى برآمده از يك باور، و به جرم اينكه در كنار ارتكاب ديگر اشتباهات احتمالى، چون قول ازدواج به يك بيگانه از خانواده اى سنّى را داده وى را با وضعى فجيع به قتل رساند؟!".                    
 
در فرض مسأله و با قطع نظر از ديگر ابعاد و جهات ماجرا، قطعاً پدر دختر جز اعتماد كردن به اندك دانستنى هاى حاصل از حجم انبوه شنيده ها كه واعظ اين جناح رهرو آن جبهه و خطيب آن جبهه پيرو اين جناح را كافر مى شمارد!! امّا نمى داند ازدواج دختر و پسر شيعه و سنّى با يكديگر از چنان گناهى نابخشودنى برخوردار نيست كه قتل يكى از دو قهرمان قصّه را زمينه ساز گردد. 
 
اگر پدر با اين باور كه دختر با دل سپردن به مردى سنّى مذهب و با به بازى گرفتن باورها و اعتقادات، شرافت دينى و خانوادگى و اجتماعى وى را مورد خدشه قرار داده است، ناگزير شد با پاك كردن صورت مسأله و زدودن لكه ننگ از كانون خانواده!، موضوع را به زعم خود پايان يافته بپندارد، آيا كسى از خود نمى پرسد: آنگاه كه آدمى با جهل به حكم راجع به مسأله دست به ارتكاب عملى مجرمانه زند، قانوناً چه ميزان مسئوليّت متوجه وى خواهد بود؟.

آيا اگر پدرى مثلاً علاوه بر جاهل بودن به حكم شرعى و قانونى مسأله، مثلاً با اشتهار داشتن به وصف اعتياد به مواد مخدّر و ديگر افيون زيان آور با خيالپردازى ها و با اين باور كه براى حفظ شرافت خانوادگى، به قتل رساندن دختر را راه حلّ ماجرا پنداشته باشد، چه ميزان مسئوليّت متوجه وى است؟. 
 
همگان مى دانيم لزوم گريز از زيان هاى غير قابل جبران حاصل از بى اعتنايى نسبت به قاعده (نَفْى سَبيل)، مقتضى آن است كه زن و مرد مسلمان با مرد و زن نامسلمان پيمان زناشويى نبندد. چنين اقدام ساختار شكنانه باعث مى شود موجبات نفوذ و سلطه بيگانه با گشوده شدن پاى آنان به حريم خصوصى و ديگر مراتب و شئون زندگى از فرهنگى و اخلاقى و اعتقادى و خانوادگى در معرض خطر جدّى قرار بگيرد. چنين است كه خداى متعال مى فرمايد: (وَلَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ لِلْكَافِرِينَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلًا ؛؛ و إراده خدا هرگز چنان نيست هيچ راه سلطه و نفوذى به سود كافران بر ضدّ مؤمنان قرار دهد)،{نساء/١٤١}.
 
امّا آيا ازدواج دو مسلمان همكيش در قلمرو يك دين، لكن هر يك از آن دو پيرو طريقى خاصّ از روش و آئين كه مذهبش شمارند، در زمره ازدواج مسلمان با كافر و بى دين است كه فرد را به تحمّل كيفر قتلى بدفرجام سزاوار گرداند؟. آيا اگر شهروندى مسلمان در نقطه اى دور دست از شهر و ديار به صرف شنيدارى ها از تريبون ها و محافل و مجالس مبنى بر اينكه غير شيعيان يا غير سنّيان همه كافرند و مستوجب سبّ و لعن و طرد و نفرين! فرزندش را به خاطر دل سپردن به پيرو مذهبى ديگر، مرتدّ و بى دين شمارد و از اين حيث او را با اين بهانه كه مهدورالدّم است از ميان بردارد، چه ميزان مسئوليّت و ملامت متوجّه شخص وى است؟. 
 
جهل به حكم اگر به مرحله إحراز و اثبات برسد قطعاً مسئوليّت ها چنان نيست كه تماماً متوجّه مباشر قتل گردد. 
 
آنان كه با دارا بودن منبر و محراب و در اختيار داشتن تريبون و عهده دار بودن منصب وعظ و خطابه و ابلاغ احكام دين و مذهب و شريعت در روستا و شهر، خاصّه در مناطقى كه در هم تنيدگى پيروان مذاهب از يك دين چنان است كه هرگونه مرز بندى و تفكيك ميان ساكنان را ناممكن مى نمايد چه ميزان تلاش كردند تقريب بين مذاهب را بر أساس أموزه هاى مصلحان دينى و انبوه فراوان مشتركات اعتقادى بر زبان برانند؟ آيا از أساس و پايه در اين موضوع چيزى خوانده اند و شنيده اند؟. اگر خوانده و شنيده اند آيا به باور هم رسيده اند؟. يا با عزيمت به مناطق و ديارها جز پاشيدن تخم دشمنى و شقاق، مسيوليّتى ديگر در برنامه كارى خود نمى بينند؟. 
 
آيا اين اغلب هيچ نخوانانِ همه چيز دان را اين امكان هست كه بخواهند يا بتوانند دشمنى ها را به دوستى و فاصله ها را به نزديكى مبدّل نمايند؟. يا امكان همبستگى ملّى و ميهنى و وطنى براى تحكيم و ترويج فرهنگ مبتنى بر زندگانى مسالمت جويانه و صلح آميز را به ارمغان آورند؟ و نادانسته و ناخواسته با راه انداختن جنگهاى نعمتى و حيدرى بر طبل دشمنى ها نكوبند؟. 
 
چرا با وجود دارا بودن قرآن واحد، قبله واحد، پيامبر واحد، خداى واحد، و كثيرى غير قابل شمار از باورهاى مشترك، لكن با اتّكاء يا دامن زدن به پاره اى اختلافات ناشى از علائق و سلائق معمول و متعارف، بايد در همصدا شدن با شاعر پارسى سراى سبك هندى به قرن يازده و دوازده هجرى يعنى جناب بيدل دهلوى در غزل ٢٢٦ كليات ديوانش بسرائيم:
 (باکمال اتحاد از وصل مهجوریم ما!)
 
اگر آن پدر نگون بخت با مباشرت نمودن در به قتل رساندن فرزند، فاجعه آفريد، اينان با در جهل و نادانى نگه داشتن آن پدر و هزاران پدران و برادران و مادران و خويشاوندان ديگر، به عنوان معاونان و شريكان و مسبّبان وقوع فاجعه، چه ميزان مسئوليّت را از آن خود مى دانند؟. اگر نگوئيم در وقوع اين نوع حوادث دلخراش مسئوليّت مسبّبان اَقوى از مباشران است شايد سخن به گزاف نگفته باشيم. به هر حال اين جمله مشهور است كه " حكومت بر مردم دانا و آگاه هنر است". آگاه به عناصر اصلى و كليدى دين و آئين و آشنا به أصول و مبانى آداب و فرهنگ مشترك با پيروان ديگر مكاتب و اديان و مطلّع از تغييرات و تطورّات در حال گذر در اينجا و آنجاى جهان. اگر ما بخواهيم دور خود، ديوار آهنين بكشيم، أمواج خروشان از روزنه هاى نامريى، پيدا و پنهان زواياى زندگى ما را در نورديده و در خواهد نورديد.

مردمى كه با جهل به أصول و مبانى و علوم و معارف شريعت و حتّى نا آگاه بودن از حقوق و تكاليف خود بر أساس قوانين مصوّب، و به صرف همان باورها و يافته هاى منبعث از رسوم و عادت به ميراث مانده از آباء و اجداد يا دلخوش كردن به مشتى يابسات و شنيده ها از اينجا و آنجا روزگار مى گذرانند، چه انتظار است كه در مواجهه با معضلى خود ساخته به نام دل سپردن دخترى نوجوان به مردى از پيروان مذهبى مخالف، از ناحيه پدر يا بزرگ خانواده و خاندان به عنوان ولىّ قهرى به قتل و كشته شدن محكوميّت نيابد؟. 
 
اگر به جاى شبهه مزبور، با اين وصف كه چون دختر نوجوان با اقدام به دوست و رفيق گرفتن براى برقرار ساختن ارتباط نامشروع و پنهانى، شرافت فردى و خانوادگى را لگد مال نموده است مستوجب اعدام مى گردد، آيا دستگاههاى متصدّى بيان شريعت، به اين فكر افتاده اند بايد چنان بى پرده و آشكارا در مقام گفتن لخت و عريان حقايق و نصوص و احكام و مسلّمات دين و مذهب بر آيند كه زمينه وقوع چنين فجايع ناگوار را به حدّ اقلّ ممكن رسانند؟. 
 
و اگر پدر بدبخت مثلاً با اعتياد داشتن به موادّ مخدّر و عواملى ديگر مانند فقر و فلاكت و به اين خاطر كه نه توان آن را دارد كه دختر سركش و گريز پا را بپايد و نه قادر است نگاههاى اهانت بار خويشان و همسايگان و هم سنّ و سالان و شهروندان را به خاطر دارا بودن چنين دختر ماجراجو و حادثه آفرين بر خود هموار گرداند، به باور شما چه راهى پيش پاى خود مى بيند جز اينكه به هر قيمتى كه باشد بايد مانع را از ميان بردارد؟!. 
 
حال اگر پدرى آنچنانى، علاوه بر جهل و نا آگاهى نسبت به موازين قانون و شريعت يا گرفتار بودن به افيون فقر و فساد اخلاق و اعتياد به موادّ مخدّر، به  لحاظ عقلى و اخلاقى، شايستگى و صلاحيّت حدّ اقلّى براى تحت كفالت گرفتن زن و فرزند را نداشته باشد، خويشاوندان و نزديكان يا نهادهاى حمايتى و قانونى، چه ميزان در نجات دختر نوجوان از چنگ چنان پدر مكدّر يا درمان چنين پدر نابخرد و سفيه و خيال پرداز و از خود متشكّر كه با اعتماد به خودباورى هاى كاذب، دست به حادثه زد به انجام رساندند؟. پدرى روان پريش و گرفتار آمده به ظنّ و گمان هايى خود ساخته، دست به كارى يازيد كه قطعاً اكنون كه به هوش آمد، چه با حسرت با نگاه به پرونده شخصيّت و كارنامه عملكرد، بر خود مى تازد!  خدايا! هيچكس به چنين آزمون هاى سخت، امتحان نگردد.   
 
انتظار از خردمندان اين است پيرامون بيانات مقام معصوم (ع) تأمّل نمايند آنجا كه مى فرمايند: (نه چنان است كه هر گناهكارى قابل ملامت و نكوهش باشد؟). يعنى اينجا از جاهايى است كه با يك چشم بايد براى مرگ چنان دخترك ناكام گريست و با چشمى ديگر براى چنين پدرى جوان كه فرزند ارشد و نونهالش را در بستر خواب به سينه خاك فرستاد اشك ماتم بر ديدگان فرو ريخت. يعنى ظالم و مظلوم، هر دو به يك ميزان قابل ترحّم اند. 
 
در پاسخ به محتواى كيفرخواست خداوند كه خوانده خواهد شد: (وَإِذَا الْمَوْءُودَةُ سُئِلَتْ * بِأَيِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ؟! ؛؛ و چون از دختر زنده به گور شده پرسيده شود كه‌ به كدامين گناه كشته شده است؟)،{تكوير/٩-٨}، چنين نيست كه فقط و فقط پدر بدبخت بايد در مقام پاسخ برآيد. حكومت، دولت، زعامت، مرجعيّت، و ديگر نهادهاى حمايتى و سرپرستى و ارگان هاى عهده دار منبر و تريبون و خطابه و مبلّغان دين و آئين و مذهب و شريعت و فرهنگ سازان از حوزه ها و دانشگاهها و مدارس نيز، اگر سهم شان در مسئوليّت پذيرى و پاسخ گويى بيشتر از پدر فلك زده و در حبس نشسته نباشد، قطعاً كمتر نخواهد بود. 
 
(قال الصّادق (ع) : مَن عَیَّرَ مُؤمِناً بِذَنبٍ لَم یَمُتْ حَتّى یَرکَبَهُ ؛؛ کسى که مؤمنى را براى گناهى سرزنش کند، نمیرد تا خودش آن گناه را مرتکب شود)،{میزان الحکمة: ح ۱۴۸۵۴}.
(عن علی بن الحسین قال: کان آخرُ ما أوصی به الخضرُ موسی بن عمرانَ ع أنْ قال له: لا تُعَيِّرَنَّ أحَداً بِذَنبٍ ؛؛ آخرین وصیتی که حضرت خضر به موسی ع کرد این بود که به او گفت: هیچگاه کسی را به خاطر گناهش ملامت نکن)،{بحارالانوار، ج٧٣، ص٣٨٦}.
و بنا به نقلى ديگر از امام باقر ع روايت است كه درباره ی وصیت حضرت خضر به موسی ع آمده است كه به وى گفت: (لا تُعَيِّرَنَّ أحَداً بِخَطيئَتِهِ …؛؛ هیچ کس را به خاطر خطایش سرزنش نکن...)،{بحارالأنوار، ج٧٣، ص٣٨٧}. نيز از رسول خدا (ص) نقل است كه فرمود: (أقيلُوا ذَوِى الهَناةِ عَثَراتِهِمْ ؛؛ لغزش را بر مصيبت زدگان مگيريد)،{تُحف العقول، ترجمه آيت الله احمد جنّتى، صص٩٧-٩٦}. يعنى تا جايى كه مقدور است عذرشان را در ارتكاب لغزش بپذيريد يا اگر در توانتان است براى توجيه كار وى عذرى بتراشيد. 
 
ملامت نكردن ها نه به اين معنا است كه خاطى به جاى مجازات شدن مثلاً بايد مورد تحسين قرار گيرد.
بلكه به اين معنا است كه نه تنها بايد با مجازات شدن مورد بيزارى و برائت و و نفرت و دورى قرار گيرد، بلكه نبايد مورد اهانت و نكوهش قرار گيرد. چون آدمى موجودى است كه در وصفش گفته اند: (إنّما الإنسانُ في مَحَلِّ السّهوِ و النّسيان). با اين وصف اگر العياذ بالله ما و شما در معرض چنين آزمونى سخت قرار بگيريم چه بسا ممكن است كارهايى ناپسندتر از آنچه رخ داد به وقوع بپيوندد. 
 
حسب شنيده ها جناب دكتر حسن روحانى – رئيس جمهور – نيز با ابراز نگرانى از حادثه پيش آمده و اعلام همدردى با خانواده مصيبت ديده، خواهان آن شد موضوع با سرعت و جديّت در دستور كار تحقيق و بررسى قرار گيرد. اهتمام به موضوع، قطعاً كارى است ستودنى. 
 
امّا آيا جناب ايشان از خودشان سؤال كرد در وقوع اين رخداد و فاجعه، چه ميزان تقصيرها متوجّه دولت و حاكميّت و مقامات عالى مرجعيّت و روحانيّت است تا بدانند: 
 
اوّلاً – چه ميزان إمكانات براى شهروندان قائل شدند كه پدران و مادران به جاى روى آوردن به اعتياد و بدل شدن به كارتن خواب، چنان از خانه و خانواده غفلت نمايند تا آنگاه كه كوس رسوايى ها از هر سو به آسمان برخاست، به اين فكر افتند كه خانه و خانواده اى دارند و تازه به جاى آنكه به فكر چاره بر آيند با دست يازيدن به قتل و شكنجه فاجعه اى ديگر را به بار آورند؛ 
 
ثانياً – با فرض اينكه پدر نگونبخت، صلاحيّت قانونى و شرعى براى پدر بودن و همسر ماندن را به دليل روا يا ناروا از دست داده باشد، دستگاههاى حمايتى تا كجاها توانستند أسباب رهايى زن و فرزند را فراهم يا درمان و شفاى پدر را در دستور كار قرار داده اند؟؛
 
ثالثاً - حوزه ديانت و متصدّيان شريعت چگونه در التيام بخشيدن ميان فرهنگها و مذاهب و علائق و سلائق، دست به روشنگرى زدند كه جامعه شاهد تماشاى چنين فجائعى نباشد؟. 
 
بنابراين، بيائيم ضمن اندوه خوردن براى از دست رفتن دختركى نوجوان و گريستن بر وى و همدردى نمودن با خانواده، با چكاندن قطراتى اشك بر گونه به حال چنان پدرى كه وصفش با گمانه زنى ها از ترسيم شخصيّتش به نگارش در آمد عذر تقصير به درگاهش آوريم تا ديگر پدران و غيور مردان اين مرز و بوم به بهانه صيانت از شرافت خانوادگى و زدون لكه ننگ از حريم شخصيّتى، ناگزير نگردند با دست يازيدن به ارتكاب جنايتى شيطانى كه در نوع خود يادآور تراژدى غم انگيز زنده به گور كردن دختران است رعب و وحشت را بر كانون اجتماع ننشانند. 
 
اكنون شايد هنگامى مناسب براى طرح اين پرسش و تلاش براى تدارك پاسخ به آن باشد كه دستگاه عريض و طويل دولت و حكومت همراه با كانون هاى مرجعيّت و زعامت و همصدا با پدران و مادران و أولياء و مربّيان مدارس و متصدّيان و گردانندگان حوزه و دانشگاه از خود بپرسند و بپرسيم : 
 
" در  از  يده خارج شدن و گريز پاى در آمدن و دست به كارهاى ناشايست و پنهانى زدن فرزندان از دختران و پسران كه والدين نگون بخت را به ارتكاب اعمالى ناشايست تر از إقدام نابخردانهء فرزندان وا مى دارند، ما و شما خود را تا چه ميزان قاصر و مقصّر مى شماريم؟. اگر پاسخ مثبت است چه برنامه و ضابطه اى را تدارك كرديم تا در صدد كاستن از ميزان وقوع چنين حوادثى ناگوار برآئيم؟". موفّق باشيد.
برچسب ها
عذرتقصیر
#نظرات خوانندگان
ارسال نظر جدید
ثبت نظر جدید
ایمیل منتشر نخواهد شد
Captcha reload