گروه مقاله روز نوشت | تاریخ انتشار 21 مرداد, 1399 | نظرات 0 نظر

انا لله و انا الیه راجعون

«إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ» خوانده‌ای إنّا إلَيهِ راجِعُون؟ تا بدانی که کجاها می رویم! تقديم به روح پر فتوح بزرگ خاندان دادبود؛ مرحوم مغفور «حاج عبدالقهّار دادبود» " كتابى خوانا در علم اخلاق" از دانشمندى صاحب نام درخواست كردند كتابى جامع در عل

«إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ» خوانده‌ای إنّا إلَيهِ راجِعُون؟ تا بدانی که کجاها می رویم! تقديم به روح پر فتوح بزرگ خاندان دادبود؛ مرحوم مغفور «حاج عبدالقهّار دادبود» " كتابى خوانا در علم اخلاق" از دانشمندى صاحب نام درخواست كردند كتابى جامع در علم اخلاق معرّفى نمايد. ايشان بلافاصله تك بيتى از مثنوى بلند عارف قرن هفتم هجرى - شيخ محمود شبسترى – را از منظومه " گلشن راز" به قرائت نشست. عارف نام آور كه ابيات مثنوى را در پاسخ به مجموعه اى از پرسش ها پيرامون مسائل عرفانى و كلامى به نظم در آورد راجع به اينكه كدام كتاب در نظام آفرينش از اين توان برخوردار است تا حقيقت وجود آدمى را به وى بشناساند، پاسخ داد : (كتابِ حق بخوان از نفْس و آفاق مزيّن شو به اصل جمله اخلاق). پر واضح است که مضامين فشرده و كوتاه در دو مصرع بالا، برگرفته از اين شريفه قرآنى است كه مى فرمايد: (سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ وَفِي أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ ؛؛ نشانه‏ هاى قدرت و حكمت خود را در آفاق جهان و نفوس آدميان خواهيم نماياند تا آشكارا معلوم شود وجود خداى يكتا راست و درست است)،{فُصِّلَت/٥٣}. مولانا در رباعى (١٧٥٩) ديوان شمس خطاب به خود و به تك تك آدميان مى سرايد: (ای نسخهٔ نامهٔ الهی که توئی وی آینهٔ جمال شاهی که توئى بیرون ز تو نیست هرچه در عالم هست در خود بطلب هر آنچه خواهی که توئی). همسو با همين معانى بلند در ابيات بالا است كه صاحب مثنوى گلشن راز سروده است: (توئى تو نسخهء نقش الهى / بجو از خويش هر چيزى كه خواهى!). از آيت الله حسن حسن زاده آملى نقل است كه مرحوم علامه طباطبائى با تمثّل به سروده هايى اين چنينى مى گفت: (ما سرانجام هر چه در " خارج " مى جستيم، در " درون" يافتيم). اينكه فرموده اند: (أنفَعُ المَعارف مَعرفةُ النّفْسِ) سودمندترين دانش ها، دانش خود شناسى است) و افزوده اند: (مَن عَرَفَ نَفْسَه فقد عَرَفَ رَبَّه ؛؛ آنكه خود را بشناسد خدا را خواهد شناخت)، راهى است ساده و آسان براى خداشناسى كه أصحاب سلوک و عرفان از آن به راه فطرت يا برهان فطرت نام مى برند كه همان راه دل است. با پيمودن در مملكت وجود و تن است كه آدمى خواهد فهميد خداى تبارك و تعالى از رگ گردن به وى نزديك تر است. برهان هايى مانند برهان حركت يا برهان نظم كه در اثبات صانع يا اثبات وجود خدا در كلام و فلسفه مورد گفتگو قرار مى گيرد پيش از آنكه براى دليل آوردن يا قاعده مند شدن نيازمند به گردش و چرخش در عالم بيرون بوده باشد با نگاه به عالم درون و تحقيق و تكاپو در مملكت وجود آدمى است كه معنا مى يابد. نظم و انسجام و آهنگ موزون و موسيقيايى تعبيه شده در وجود آدمى كه دست آفرينش هر چيز را به اندازه و مقدار در جاى خود نهاده، زيباتر از آنچه در دستگاه بزرگ آفرينش و هستى به چشم مى خورد، در وجود آدمى است كه تفسير مى شود. چنين است كه امام على (ع) در فرازى از ديوان اشعار والاى منسوب به ايشان (ع) مى سرايد: (أ تَزعَمُ أنّكَ جِرمٌ صَغيرٌ / وَ فيكَ انطَوَى العالَمُ الأكبَرُ! ؛؛ اى انسان! آيا بر اين گمانى كه وجودت به همين پيكر چند ده كيلويى است كه ميان دو پرانتز مرگ و زندگى خلاصه شده باشد؟ حال آنكه جهانى پهناور با همه حركت و نظم و انسجام و بزرگى و زيبايى و عظمتش از مبدأ و معاد در مملكت وجود تو تجلّى يافته است). گويى در همين راستا است كه قرآن نويد مى دهد: (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ لَا يَضُرُّكُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ …؛؛ اى اهل ايمان! به خود بپردازيد، مادام که شما در مسير درست باشيد گمراهى ديگران قادر نخواهد بود به شما زيان رساند)،{مائده/١٠٥}. كيست كه با نگاه به إقليم وجود خود، نداند براى رسيدن به مقصد و مقصود نياز به تكاپو و بالندگى دارد. تكاپو آنجا معنا مى يابد كه نقصان و كاستى در ميان باشد. مگر مى شود آدمى در نگاه به خويش، خود را نيازمند نيابد؟. آنگاه كه با ايستادن در نقطه (الف)، إحساس شود در نقطه (ب) چيزهايى وجود دارد كه (الف) نشينان از آن بى خبرند حسّ فطرى و ذاتىِ يابندگى و بالندگى يا ميل به داشتنِ ناداشتنى ها آدمى را وا مى دارد رسيدن به نقطه (ب) را وجهه همّت خويش گردانَد. آيا با رسيدن به نقطه (ب)، تلاش و تكاپو براى انسان كمال جو فروكش مى نمايد؟ هرگز و هيچگاه. مادام كه نياز و نقصان است حركت تداوم دارد. همان عارف نامى مى سرايد: (سيه رويى ز ممكن در دو عالَم / جدا هرگز نشد واللهُ اَعلَم). سيه روئى همان عنصر فقر و نياز است كه جميع جهان امكان از انسان و غير انسان در برابر واجبُ الوجود يا خداى رحمان كه غنىّ بالذّات است در خود مى بينند. اين حركت رو به تكامل تا آنجا تداوم دارد كه آدميان خود را به آخرين نقطه و خوان كه در حروف الفبايى و ابجد مثلاً نقطه (ى) باشد برسانند. با رسيدن به نقطه (ى) كه تلاقى با مرگ و گام نهادن به جهانى ديگر نقطه آغاز اين حركت رو به جلو است، تازه دريچه هايى ديگر از عالم يا عوالم وجود در برابر ديدگان رخ مى نمايد كه شوق پرواز در رسيدن به آنجاها آدمى را به هيجان وا مى دارد. چرا؟. چون كمال كه عالى ترين مراتب آن به اطلاق يعنى به بى مرزى و لايتناهى مى رساند انحصار در آفريدگار هستى دارد. چنين است كه رسيدن به تمامْ مراتبِ كمال را كه لايتناهى است، دست نايافتنى مى نماید. با وجود دست نايافتنى بودن آخرين مرتبتِ كمال، امّا آدمى وظيفه دارد در حدّ وُسع و توان، دستيابى به مراتب يا درجاتى از آن را در فعاليّت هاى روزانه در دستور كار خود قرار دهد. حركت و تكامل يا حركت براى نيل به تكامل يعنى همين معنا و مفهوم كه در عبارت كوتاه و رساى (تَخَلَّقُوا بِأخلاقِ اللهِ) عينيّت مى يابد. آدمى تا خود را همسو يا آراسته به خُلق و خوى الهى نگرداند كه صفات ثبوتيّه اش نامند به كمال دست نمى يابد. اينكه جناب حافظ در غزل (٢٣٣) كليات ديوانش مى سرايد: (دست از طلب ندارم تا كام من بر آيد / يا تن رسد به جانان يا جان ز تن بر آيد)، شايد بيانى باشد از اين آيه قرآنى در خطاب الهى به شخص رسول گرامى تا به جهانيان برساند كه حركت براى تكامل را به معنايى كه گذشت، شرط لازم براى زندگى اين جهانى بشمارند آنجا كه مى فرمايد: (وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ ؛؛ و پيوسته در طاعت و بندگى خداى خود باش تا نائل شدن به یقین برايت فرا رسد)،{حِجْر/٩٩}. به باور قرآن پژوهان، لحظاتِ كوتاه احتضار براى همگان، خاصّه براى آدميانِ درست كردار كه در پى عمرى تلاش و مجاهده، آستانه لبّيك گفتن و اجابت دعوت حضرت پروردگار است با كنار زده شدن پرده ها حسّاس ترين فراز عمر بشر مى باشد كه چشم هاى تيز بين انسان ها را به دريچه هائى نامنتها از عالم بالا مى گشايد. لحظات احتضار، ديدن مراتبى والا از يقين در آستانه ورود به عالَم قبر و برزخ است كه والاترين مرتبه هاى آن، هنگام بيرون جهيدن يا سر بر آوردن از این وادى یا منزلگاه موقّت و با مشاهده برپايى نشانه هاى قيامت بروز و ظهور مى يابد. يقين هايى قطعى و اطمينان بخش كه بيننده را از حيث آثار و نتائج حاصل از دو دستاوردش كه اگر به بهشت نرسانَد به دوزخ مى كشاند. آن دو دستاورد عبارتند از: " پرونده شخصيّت " و " كارنامه عملكرد" كه آدمى با خود به همراه دارد. زندگانى اين جهانى، همان قدر تجلّىِ حيات است كه مرگ، گذرگاهى است كه آدمى را به مراتب والاتر و ماناترى از آن مى رساند. اينكه قرآن مى فرمايد: (الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَيَاةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا ؛؛ خدائى كه مرگ و زندگى را پديد آورد تا شما را بيازمايد كه كدامتان نيكوكارتريد)،{مُلك/٢}، و مى افزايد: (وَإِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوَانُ ؛؛ و زندگى حقيقى همانا سراى آخرت است)،{عنكبوت/٦٤}، عباراتى است برهانى كه مرگ را براى آدم آگاه، زيبا مى گرداند. أدوار سه گانة: " دنيا، برزخ و قيامت "، هر يك مراحلى است پياپى و به هم پيوسته تا آدمى در فواصل آمد و شد از مبدأ تا مَعاد، مراتبى از يقين كه عُصاره دانش و بينش نسبت به خود، جهان هستى و خدای هستى آفرين است را در حدّ وُسع و توان تحصيل نمايد. عبارت ماناى: " إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ "، كه همگان در همه أوقات، مأمور به گفتن آنيم، يعنى همين،{بقره/١٥٦}. سخن در اين باب، بسيار است و زمان، اندك. اميد آنكه همين ميزان راهگشا گردد. از خوردن و آشاميدن تا تفريح و كار كردن و تا انجام همه امورى كه آدمى به حكم إراده در حوزه و دانشگاه و خانه و مزرعه و مدرسه و اداره و در اينجا و آنجاى آمد و شدهاى روزانه انجام مى دهد از انديشه ورزى ها گرفته تا گفتارها، نوشتارها، كردارها، رفتارها، ديدارها، شنيدارها، نشست ها، برخاست ها، ارزیابی ها و اظهارنظرها مشمول همين حكم و قاعده و قانون است. اينكه فرموده اند: (دو روز يك انسان جستجوگر و كمال جو نبايد مانند يكديگر باشد) يعنى همين. شگفت آن است كه عموم آدميان به جاى گام به جلو نهادن، نه فقط در جا مى زنند، بلكه با سرعتى شتابان و با حركت رو به قهقرا گام به عقب بر مى دارند. اينكه قرآن مى فرمايد: (إنّ الإنسانَ لَفى خُسْرٍ ؛؛ نوع آدميان عموماً در خسران و زيان اند)، يعنى همين. البته هنوز هستند و خواهند بود معدود كسانى كه عمر به طهارت گذرانده اند و مى گذرانند و با رسيدن به آخرين لحظاتِ عمر گذران، چشمان خويش را به دريچه هايى بس روشن تر از نور و روشنايى مى گشايند و با دنيايى از شوق و اشتياق همراه با وجدانى آرام و قلبى اميدوار، بال و پر زدن به آنجاها را به تماشا مى نشينند. باعث اين نوشتار كه متن پيش رو به پاس نكوداشت ياد و نام ايشان به نگارش در آمد سخت در تلاش بود از جمله اين نيكنامان و نيكوسيرتان باشد. اينان كسانى اند كه با نشستن بر بال ملائك، پرواز در آسمان ها را تا رسيدن به قلّه ها در مى نوردند و هنگام اوج گرفتن ها و به بالا پريدن ها مى سرايند: (ما ز بالائيم و بالا مى رويم / ما ز دريائيم و دريا مى رويم * ما از آنجا و از اينجا نيستيم / ما ز بى جائيم و بى جا مى رويم * خوانده‌ای إنّا إلَيهِ راجِعُون؟ / تا بدانی که کجاها می رویم!). معدود آدميانى كه وصف شان گذشت، همانان اند كه آيات (١٤-١٣ و ٤٠-٣٩) سوره (واقعه) كتاب مجيد قرآن در باره شان مى سرايد: (ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِينَ * وَقَلِيلٌ مِنَ الْآخِرِينَ ؛؛ گروهى از پيشينيان * و اندكى از پسينيان)، وصف و بيان يا بيوگرافى و شرح حال (أصحابُ اليَمين) است و (السّابِقُونَ السّابِقُونَ)، كه گر چه اين دو جماعت در همه دوران ها و در ميان عصرها و نسلها به عدد اندك اند، امّا از مقرّبان و نزديكان بارگاه خداى رحمان به شمار مى آيند. خداى متعال به لطف و كرمش بر عددشان بيفزايد و ما و شما را در جمع و فهرست آنان به حساب آورَد. اندك و قليل بودن عدد پيشكسوتان و سعادتمندان از راست قامتان تاريخ در آخرالزّمان كه ما هم اكنون در آستانه يا ادامه آن قرار داريم و جهان متلاطم امروز نيز چون فردا و ديروز از قرن ها پيش تا اكنون و تا برپايى روز رستاخيز از بعد از نزول قرآن و بعثت نبىّ مكرّم اسلام بايد همين مسير را در نوردد تا به مقصد رسد، معنايى بس شگرف را در خود نهفته دارد. اميد آنكه ما و شما نيز از همين گروه اندك يا كم شمار از رهنوردان و در زُمرهء آنان باشيم. اين دلنوشته در رثاى بزرگمردى از تبار خوبان و نيكان به نگارش در آمد كه عمر و زندگانى به سادگى و آسانى و با كمترين شائبه از ميل به مظاهر دلفريب مادى و اين جهانى به سر آورد. بنده خدا بود ؛ تمرين بندگى كرد ؛ در حدِّ وُسع و توان مشق بندگى نوشت و درس بندگى آموخت تا سرانجام به صبح روز دوشنبه ششم مرداد ماه يكهزار و سيصد و نود و نه خورشيدى چشم از جهان فرو بست. عصر همان روز در آستانه شب هفتم ماه ذي الحجّه سال يكهزار و چهارصد و چهل و يك قمرى مصادف با ايّام و ليالى دههء فجر قرآنى و مقارن با شب شهادت امام پنجم شيعيان حضرت باقر العلوم - عليه آلافُ التّحِيّةِ و السّلام – رخ در نقاب خاك كشيد و در آرامگاه ابدى به امامزاده سيّد محمّد در مرز مشترك يا حدّ فاصل دو روستاى به هم متّصلِ تالارپشت عليا و سُفلاى قائمشهر با بدرقه خانواده و خاندان و جمع كثيرى از مشايعت كنندگان با ايمان از مردان و زنان در جاى خويش آرميد. او دولتمردِ پاك دست و كارگزارِ وارسته - مرحوم مغفور حاج عبدالقهّار دادبود - نام داشت؛ فرزند مرحوم حجّت الإسلام آ شيخ محمّد دادبود كه به خاطر بزرگى و متانت نام و مقامش مشتهر به آ شيخ گت آقا بود. عاشَ سَعيداً و ماتَ سَعيداً. برادر خانمى آبرومند و بزرگوار كه متناسب با سنّ و سال و برخوردار بودن از موقعيّت ممتاز در جمع خانه و خاندان و در قياس با ديگر خويشان و برادران، پدر مقام بود و بس مهربان. رحمت و رضوان خدا بر روح بلندش و أرواح پاك و بزرگ برادر شهيدش و پدر و مادر ارجمندش باد. سه شنبه ٧ مرداد ١٣٩٩. قائمشهر، ميدان على. ارادتمند- قربانعلی مهری مَتانکلایی دبير هيأت بررسي و تطبيق مصوبات دولت با قوانين

برچسب ها
حاج_آقا_دادبود
#نظرات خوانندگان
ارسال نظر جدید
ثبت نظر جدید
ایمیل منتشر نخواهد شد
Captcha reload