گروه مقاله مقالات | تاریخ انتشار 6 آذر, 1399 | نظرات 0 نظر

ای برادر! تو همان اندیشه ای

" اى برادر! تو همان انديشه اى"     نكته : از همان آغاز گفته باشم پرداختن به مباحث ناظر به خِرَدورزى، " دلِ خوش" مى خواهد و " فراغتِ خاطر". حال آنكه دغدغهء معاش در ايرانِ معاصر، فعلاً دل و دماغى نمى گذارد كه آدم با دل مشغول نمودن به اين فراز از آنات،


" اى برادر! تو همان انديشه اى"  
 

نكته : از همان آغاز گفته باشم پرداختن به مباحث ناظر به خِرَدورزى، " دلِ خوش" مى خواهد و " فراغتِ خاطر". حال آنكه دغدغهء معاش در ايرانِ معاصر، فعلاً دل و دماغى نمى گذارد كه آدم با دل مشغول نمودن به اين فراز از آنات، لحظاتى از أوقات را به انديشيدن به سر آورَد تا بداند: " اكنون كجاى كار است؟". يا اگر اين را دانست، حال بداند: " چه بايد بكند؟ "، و اگر كارى انجام گرفتنى باشد، بفهمد: " از كجا بايد بياغازد؟!". و امّا گفته اند:  
 
١ - " فلسفه " يا " فيلوسوفيا "، واژه اى است يونانى به معناى " دوستدارى حكمت " كه در برگردان آن به فارسى، قاعدتاً معناى آن را با (انديشه ورزى) مترادف دانسته اند. انديشه ورزى ، انديشيدن يا (ميل به فلسفيدن!)، خصلتى است فطرى  كه با نهاد بشر عجين شده است. انسانِ انديشمند است كه جامعه اى انديشه ورز مى سازد. جامعه اى انديشه ورز است كه پويا و بيدار باشد.  
 
٢ - اينكه پيشينيان، عبارت: (حَيَوانٌ ناطِقٌ) را در تعريف انسان به عاريت گرفته اند يا به رسميّت شناخته اند، به اين خاطر است كه به باور آنان كه باورى درست است، لازمهء انسان بودن " فكر كردن" است. تا نطق درون نباشد كه انديشه كردن است، نطق بيرون به گويش در نمى آيد كه سخن بر زبان راندن است.  
 
 
٣ - اينكه حافظ لسان الغيب در غزل (٢٢) كليات ديوانش مى سرايد:

(در اندرون ِ من خسته دل ندانم کیست *  
که من خموشم و او در فغان و در غوغاست!)، 

شايد ناظر به همين نطق درون باشد كه انسان را نه فقط به بيدارى، كه در خواب و خاموشى نيز به زايش دمادم مى كشاند. زايش فكر و خِرَد كه دانايى و مانايى به دنبال دارد و او را در پاسخگويى به حجم انبوه پرسش ها راجع به كيستى خود و چيستى جهان توانا مى سازد. تعبيه شدن خصلت انديشه ورزى در نهاد آدمى است كه او را قادر مى سازد تمامْ مسائل مربوط به آفرينش انسان و جهان را براى كشف حقيقت به چالش كشاند. امتياز آدمى به داشتن نعمت انديشه و بهره بردارى بهينه از آن است كه آفريدگار هستى را بر آن مى دارد با نگاه به چنين دستاورد بزرگ در مقام دست مريزاد گفتن به خويش بر آيد و بفرمايد: (فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ ؛؛ آفرين باد بر خدا كه چه نيكو آفريدگار است!)،{مؤمنون/١٤}.  
 
٤ - انديشيدن براى پيدا نمودن پاسخ به پرسش هاى كليدى حيات و زندگانى. همهء آدم ها در تمام دوران ها و عصرها و نسل ها مايل اند بدانند: (از كجا آمده ام، آمدنم بهر چه بود؟ /  به كجا مى روم آخر ننمائى وطنم؟!). پرسش هايى اساسى كه پيش از جناب مولانا، امام على (ع) در عبارت كوتاه: (رَحِمَ اللهُ امْرَأً عَلِمَ مِن أينَ؟، فِى أينَ؟ وَ إلىٰ أينَ؟) به طرح آن پرداخت و همگان را براى دستيابى پاسخى درست به تكاپو انداخت.  
 
٥ - بيانى كوتاه و به نقل از مولى (ع) كه حكيم ملّا صدرا در كتاب وزين أسفار اربعه اش به قلم در آورده است. يعنى (لطف و رحمت الهى در حقّ ما و شماى آدمى، همين بس كه بدانيم از كجا آمده ايم؟ در كجا به سر مى بريم؟ و رو به كجا داريم؟). پرسش هايى كه تدارك كردن پاسخ هاى راست و درست براى آنها، وظيفه ها و مسئوليّت ها به بار مى آورَد. اينكه كاروان بشر با قافله هايش بى خيال يا بى تفاوت از كنار آن مى گذرد، قطعاً نه حلّ كردن يا حلّ شده دانستن مسائل، بلكه  پاك كردن صورت مسأله ها است كه سعى دارد با بى اعتناء ماندن يا بى اعتنا نشان خود نسبت به آنها روزگار بگذراند. 
 
 ٦ - (آغاز و انجام) پيرامون مبدأ و مَعاد، نام كتابى است از خواجه نصيرالدّين طوسى. كما اينكه: (إنسانُ قَبلَ الدّنيا وَ إنسانُ في الدّنيا وَ إنسانٌ بَعدَ الدّنيا)، اثرى است خواندنى و زيبا از علّامه طباطبايى، صاحب تفسير گرانسنگ الميزان – رَحِمَهُمَا اللهُ تَبارَك وَ تَعالىٰ -؛. تلاش براى دستيابى پاسخ به پرسش ها پيرامون سه مرحله از مراحل حيات كه با واژگان: (مَبدأ و مَعاش و مَعاد) مورد شناسايى قرار گرفته اند و مى گيرند.  
 
٧ - گر چه قرآن با صراحت بيان هر چه تمام پاسخ مى دهد: (إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ؛؛ ما از آن خدائيم و به سوى او باز مى‏ گرديم)،{بقره/١٥٦}. و غرض و غايت از آفرينش جهان و انسان را در ديگر آيات و سوره هاى اين كتاب جاويدان با فصيح ترين عبارات و بيان به آدميان مى گويد، امّا از آنجا كه باورمند شدن به چنين أصول و مبانى در زمرهء أصول عقائد است كه بر خلاف فروع احكام، تقليد بردار نيست، گويا مشيئت الهى بر اين تعلّق گرفت تا در كنار آموزه هاى وحى و شريعت، هر يك از آحاد آدميان نيز بايد متناسب با توان و ظرفيّت، تلاش و تكاپو در دستيابى به پاسخ در چهارچوب موازين دانش و خِرَد را از نظر دور ندارند.  
 
٨ - باورمند شدن به دستاوردهاى حاصل از عقل و وحىِ همگام و ملتزم به يكديگر، آرامش خاطر بيشتر و بهترى به آدمى مى دهد تا اينكه بخواهد التزام به يكى را بدون ديگرى، سر لوحه كار خويش گرداند.

چنين است كه در قرآن، سير و سياحت در آفاق يا تحقيق و پژوهش در كرانه ها و اطراف جهان، همگام با گشت و گذار در اَنفُس، يا پيكره و درون تك تك ما آدميان است كه به پرواز و پريدن معنا مى دهد و جوينده و سالك را به مقصد مى رساند. دو ابزارعقل و وحى، چون دو بالهاى توانمند، همسان و يكسان با يكديگر، آدمى را در اوج گرفتن ها يارى مى رسانند.    
 
٩ - همانگونه كه انديشه، شرق و غرب ندارد، فلسفه نيز كه در فرهنگ لغات فارسى به انديشه ورزى معنا شده است شرقى و غربى يا جديدى و قديمى ندارد. امّا كيست كه نداند فلسفه با آنكه يك وجه انسانى است كه اينجائى و آنجائى ندارد و از اين حيث در همه جاى جهان يكسان است، لكن يك وجه جغرافيايى و تاريخى نيز دارد كه با نظر به متفاوت بودن إقليم ها و سرزمين ها با فرهنگ ها و باورها نوع نگاه به جهان را چه بسا با نوع نگاه آدم ها در ديگر جاهها متمايز مى گرداند. با نظر به اين نگاه، علاقه برخى در آن است كه واژه (فلسفه) را به: (انديشه ورزى هدفمند مبتنى بر روش) معنا كنند.  
 
١٠ - بر اين أساس است كه فلسفه به الهى و مادّى، شرقى و غربى، اسلامى و غير اسلامى،  قديم و جديد و ميانى، و ديگر عناوين شمارش شده در كتابهاى فلسفى تقسيم مى گردد. امّا با وجود گسترهء تقسيمات، تمام مكاتب فلسفى، علاوه بر انديشيدن، تدارك نمودن براى دستيابى پاسخ براى پرسش هاى اساسى را از نظر دور نمى دارند.  
 
١١- در يونان باستان و به ويژه با رويكرد جناب سقراط حكيم كه رهانيدن اجتماع را از سوء برداشت سوفسطائيان از واژه (دانش) و (دانشمند) از نظر دور نمى داشت، كلمه (فيلسوف) يا (فيلوسوفيا) به معناى: (دانش دوست) يا (دوستدارى حكمت) با نشستن بر جاى واژه (سوفيست) به معناى (دانشمند) به تدريج از رواج چشمگيرى برخوردار شد. كلمه (حكمت) نيز، واژه اى است عربى كه (جستجو در چرائى ها و يافتن پاسخ براى آنها) را وجههء همّت خويش مى داند.  
 
١٢- سوفسطائيان با سوء برداشت كردن ها از عنوان: (دانشمند) كه خود را به آن متّصف مى پنداشتند چنان بلائى بر سر مردمان در آورده بودند كه سقراط حكيم را بر آن داشت به جاى " دانشمند "، خود را " دانش دوست " بنامد. چنين شد كه از آن تاريخ به بعد، كلمه (سوفيست) و (سوفسطائيان) در مترادف شدن با معناى (مغلطه) و (مغالطه گران)، به حاشيه رفت و واژه (فيلسوف) و (فيلسوفان) با مفهوم جديد: (دانش و حكمت) و (دانشمندان و حكيمان) بر جاى آن نشست. بدنامى واژگان كار به آنجا رساند كه اگر كسى را امروزه  با عنوان (سوفيست) يا (سوفسطائى) مورد خطاب قرار دهند، تو گويى زشت ترين توهين را در حقّ وى روا داشته اند. (سوفيست و سوفسطايى) نيز در شمار كلماتى است مانند (سياست و سياستمدار و سياست ورزى) كه فرداى قيامت به خاطر مورد سوء استفاده قرار گرفتن ها و براى حيثيّت إعاده كردن ها عرض حال به پيشگاه خدا خواهند برد.   
 
١٣- نظر به معناى " حكمت " است كه علاوه بر تمام انبياء الهى (ع)، شخص گرامى رسول مكرّم اسلام (ص) براى تعليم و آموختن مراتبى از اين دانش و معارف و با وصف آموزگار حكمت به رسالت برانگيخته شد. در باره حكمت و جامعيّت آن در دو حوزه بزرگ: (حكمت نظرى) و (حكمت عملى)، قرآن مى فرمايد: (يُؤْتِي الْحِكْمَةَ مَنْ يَشَاءُ وَمَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْرًا كَثِيرًا وَمَا يَذَّكَّرُ إِلَّا أُولُو الْأَلْبَابِ ؛؛ خدا به هر كه بخواهد حكمت مى ‏بخشد، و به هر كس حكمت داده شود، به يقين‏، خيرى فراوان داده شده است‏؛ و جز خردمندان‏، اين معنا را در نمى يابند))،{بقره/٢٦٩}.  
 
 
١٤- با آنكه هر يك از حكمت ها، انديشه ها يا فلسفه ها، متناسب با خاستگاهها از بستر زمين و زمان و روش و منش انديشيدن و انديشه ورزيدن، پاسخ هايى متفاوت و بعضاً مشترك به پرسش ها در بارهء فلسفهء حيات و مسائل و موضوعات مربوط به آن داده اند و مى دهند. امّا نه چنان است كه بتوان آخرين پاسخ هاى مكاتب فلسفى را به عنوان جواب هايى كامل و قاطع براى پرسش ها در نظر گرفت به گونه اى كه نتوان فكر و انديشه را براى پيدا كردن پاسخ هايى بهتر به كار بست.   
 
١٥- بزرگان حوزه فلسفه بر اين باورند: (اگر شما جواب هاى كامل و قاطع را در فلسفه پيدا كنيد، زندگى و فكر كردن تمام مى شود. حال آنكه انسان تا وقتى زنده است كه فكر مى كند و فلسفه مى سازد). انسان فاقد انديشه، گر چه به ظاهر زنده است، امّا حيات و زندگانى اش را نباتى و حيوانى مى شمارند نه انسانى كه عالى ترين عنصر آدم بودن كه انديشه كردن است را فاقد است. فكر را كارگاهى دانند در وجود بشر كه زاد و ولد دارد. مى آفريند و مى ميراند. مى سازد و خراب مى كند تا به بهترين ها دست يابد. اين هنگام است كه آرام بگيرد.

١٦- با اين ديدگاه كه فلسفيدن يا انديشيدن را لازمهء انسان بودن مى شمارد، فلسفه تنها به طبقه اى خاص از اجتماع تعلّق ندارد، چه آنكه گاهى يك فرد عادى و عامي پاسخ هايى به پرسش هاى كليدى حيات براى خود دارد كه شنيدن آن جواب ها فلاسفه و دانشمندان را به حيرت مى نشاند. با اين نگاه به فلسفه و انديشه است كه كمتر پدر و مادر و معلّم مدرسه را اين توان دست مى دهد تا به پرسش هاى به ظاهر سادهء كودكان و نو آموزان پيرامون مبدأ و معاد و ديگر سؤالات راجع به حيات، پاسخ بگويند.   
 
١٧- آدمى مادام كه زنده است و نفس مى كشد، فلسفه مى سازد. چون فكر مى كند و مى انديشد. فلسفه تمامى ندارد و پايان نمى پذيرد، چون با آدم به وجود آمده است و با وى به سر مى برد. انسان از وقتى كه به وجود آمد فكر مى كند و تا وقتى كه زندگى مى كند، فكر مى كند. تا وقتى انسان هست، فلسفه هم هست. اين فكرها است كه فلسفه را مى سازد.  
 
١٨- فلسفه، آنگاه تمام مى شود كه انسان نباشد يا انسانيّت پايان يافته باشد. فلسفه با افلاطون و سقراط آغاز نشد كه مثلاً با كانت و دكارت پايان پذيرد. روزگارى فكر مى كردند با امانوئل كانت (فيلسوف آلمانى -١٨٠٤-١٧٢٤) فلسفه تمام شد، حال آنكه افزون بر دو قرن از رفتن كانت مى گذرد و فلسفه و فكر كردن در بستر عادى خود جريان دارد. چنين است كه آغاز و پايان ندارد. 
 
١٩- لازمهء فكر كردن يا حكمت و فلسفه داشتن و انديشه ورزيدن است كه مولانا را بر مى انگيزد در بخش (٩) از دفتر دوم مثنوى معنوى در خطاب به نوع بشر بسرايد:  
 
(ای برادر تو همان اندیشه‌ای                  ما بقی تو استخوان و ریشه‌اى 
گر گلست اندیشهٔ تو گلشنی                     ور بود خاری تو هیمهٔ گلخنی 
گر گلابی بر سر جَیبت زنند                ور تو چون بولی برونت افکنند!).  
 
انديشهء درست را چون بوى عطر و گلاب ناب بر صدر نشانند و محاسن و يقه ها را به آن معطّر گردانند. بديهى است آنى كه زائد است و بى مقدار به زباله اش اندازند. 
  
٢٠ - حكمت و فلسفه، پيش از آنكه آدمى را با انديشه ها آشنا گرداند، نعمت انديشيدن را به آدمى مى آموزد. در سايه سار درخت تنومند انديشيدن است كه انديشه ها بارور مى گردد. با به بار نشستن انديشه ها و شاخ و برگ زدن دانش ها، قول ها و گفتارها فضاها را به ترنّم صداها آكنده مى سازد. آن وقت است كه آدم انديشمند و آشنا با انديشه ها، اين آوا را از ملكوت اعلا به گوش جان مى شنود:   
 
(فَبَشِّرْ عِبَادِ * الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولَئِكَ الَّذِينَ هَدَاهُمُ اللَّهُ وَأُولَئِكَ هُمْ أُولُو الْأَلْبَابِ ؛؛ اى پيامبر، بشارت ده به آن بندگانم * كه به سخن گوش فرامى‏ دهند و بهترين آن را پيروى مى كنند. اينانند كه خدايشان راه نموده و اينانند كه خردمندان جهانند)،{زُمَر/١٨-١٧}.

موفّق باشيد. سه شنبه ٤ آذر٩٩.

برچسب ها
اندیشه فلسفه
#نظرات خوانندگان
ارسال نظر جدید
ثبت نظر جدید
ایمیل منتشر نخواهد شد
Captcha reload